«صبح من» با دلنوشتهها: یا حجه ابن الحسن جمعههای بی ظهورت یکی پس از دیگری رد میشود و باز دل بستهایم به جمعه دیگر.
آری فقط دل بستهام که بیایی و مرا از این وا نفسای دنیا نجات دهی.
شاید خودم یکی از عوامل غیبت طولانیت باشم نمیدانم اما از این دنیایی که پر شده از خطا خسته شدهام.
هر گماهی را با یک حجت بی اساس بر خود حلال کردیم. به خیالمان آمد که راه درست را انتخاب کردهایم و بازخواستی در کار نیست.
غیبت را با درد و دل یکی کردیم و هر چه خواستیم غیبت کردیم.
دروغ را با مصلحت آمیختیم و شدیم کذاب روزگار.
تهمت را با عبارت «فکر کنم نمیدونم» بر زبان آوردیم تا حلالش کنیم.
ربا را با چاره ندارم درآمیختیم و مهر تأیید بر آن نهادیم.
قسم دروغ را لقلقه زبانمان کردیم تا حرفمان بر کرسی بنشیند.
خمس را با عقل خود رسیدیم که ماله ما نیست و بقیه واجب الخمس هستند.
هر لغزشی را به یک توجیه حلالش کردیم و دنیا شد این.
خسته ام از این توجیه بیپایه که زندگی ما را احاطه کرده و آنقدر ضعیف شدهام نتوانستم در مقابلشان بایستم.
ای چاره ساز عالم قدم بگذار بر دنیای پر از درد ما تا درمانمان شوی.
العجل یا مهدی تا هدایت شویم همه به دست آخرین منجی.
خداوندا ظهور حجتت را تو را به جان حجتت الساعه نزدیک بفرما.
دلنوشتههای پیشین:
- دلنوشته: طعم لذت نماز
- دلنوشته: آمدهام تا قدردان باشم
- دلبرا! در بیابان شک و خطا افتادهایم؛ زمان غافلهسالاریات کِی میرسد؟
- دلنوشته: خلوتی با معبود
- دلنوشته: ای خالق بلاشبیه مرا دریاب…
- اگر فرشته مرگ به سراغمان آمد، در آن لحظه به چه میاندیشیم؟
- چرا «لغزش» عادتم شده است؟
- دلنوشته: مسافر گمشده