تاریخ : شنبه, ۲۷ بهمن , ۱۴۰۳ Saturday, 15 February , 2025

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی | مجله خبری صبح من

25شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی ـ بخش پایانی

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی ـ بخش پایانی

می‌پرسم: «چرا؟ سه ساعته دارم برات توضیح می‌دم که نمی‌تونم … » نمی‌گذارد جمله‌ام را کامل کنم: «تو بهشون مدیونی! هر کی دیگه بود، نمی‌ذاشت تا قیام قیامت پاتو بذاری توی خونه‌ش!» و مرا دنبال خودش، به طرف کوله‌پشتی‌هایمان می‌کشد.

18شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و سوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و سوم

امیرعلی، چرخ دستی را به تیرک چراغ برقی، زنجیر می‌کند و محمد هم می‌رود تا کمکش کند. کمی بعد، مردی خمیازه‌کشان از موکب بیرون می‌آید. چقدر شبیه پدرم است… کمی بیشتر دقت می‌کنم… او که خود پدرم است!

14شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و دوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و دوم

خواب می‌بینم که می‌خواهم از زیر آبشار بزرگی رد بشوم. چرا این قدر خوابم واقعی شده؟! واقعاً از سرمای آب، تند تند نفس می‌کشم و تی‌شرت خیسم را احساس می‌کنم که به کمرم چسبیده. موهایم خیسند و آب از آنها روی دستم می‌چکد و … نکند واقعاً واقعی است؟!

10شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و یکم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و یکم

فرقی بین عرب و غیر عرب نیست. مسلمان یا مسیحی بودنمان، بین ما فاصله‌ای نینداخته. شیعه و سنی اینجا یکی هستند. همه زیر پرچم سرخی که «لبیک یا حسین(ع)» روی آن نقش بسته، جمع شده‌ایم و این مهم است.

07شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاهم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاهم

چیزی که می‌بینم، نفسم را بند می‌آورد. چقدر آدم پشت دیوار خرابه است! همه خوابند به جز یک زن و یک مرد که ایستاده‌اند. خدای من! اینجا دیگر کجاست؟ چشم‌هایم را ریز می‌کنم و سعی می‌کنم از میان تاریکی، اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. حدس می‌زنم تنها مردی که در خرابه است، همان مردی است که به نماز ایستاده.

05شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و نهم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و نهم

من هم مثل محمد، ضربه‌ای پس سرم حس می‌‌کنم. به هم نگاه می‌‌کنیم و آهسته به عقب برمی‌‌گردیم. سایه‌ای با موهای ژولیده، وحشت‌زده از جا می‌‌پریم و عقب عقب می‌‌رویم.

04شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هشتم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هشتم

صدا، ضربان قلبم را پایین می‌برد. گرمای دست، ناگهان محو می‌شود. حالا آرام‌تر شده‌ام. خیلی خیلی آرام‌تر. دست راستم، بی‌اختیار روی قلبم می‌رود. نمی‌خواهم اندک گرمای باقی‌مانده از حضور دست را از دست بدهم. نفس عمیقی می‌کشم و آرام، چشم‌هایم را باز می‌کنم.

03شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هفتم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هفتم

روبروی حرم می‌ایستیم. ضریح جلوی چشمانمان است. با امیرالمومنین(ع) خداحافظی می‌کنیم و راه می‌افتیم. علیرام مدام برمی‌گردد و به عقب نگاه می‌کند تا اینکه می‌بیچیم و دیگر نمی‌توانیم حرم را ببینیم.