تاریخ : یکشنبه, ۱۹ اسفند , ۱۴۰۳ Sunday, 9 March , 2025
0

قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۷

  • کد خبر : 72850
  • 18 اسفند 1403 - 13:00
قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۷
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

نجمه خاتون: «بانو گفته که می‌خواهد بداند خانواده‌ات که هستند؟»
ـ «آه خانواده‌ام! پدرم مردی زحمتکش بود و نانوایی می‌کرد. او در تمام عمر از صبح زود تا غروب مشغول کار بود تا شب که به منزل می‌آید، دست خالی نباشد. پنج سالی می‌شود که به سبب بیماری نامعلومی، از دنیا رفته و من و مادرم را تنها گذاشته است. مادرم از آن روز، آستین‌ها را بالا زد و همه کار کرد تا جلوی کسی دست دراز نکنیم. اکنون یک سالی است که من به دکان ابوالحسن آمده‌ام و اینجا کار می‌کنم و نمی‌گذارم مادرم به دنبال کار برود.»

ناگهان ابوالحسن آمد و نجمه خاتون را بر در دکان دید و تعجب کرد.

ابوالحسن: «سلام بر نجمه خاتون. امری دارید؟!»
ـ «سلام. نه. با علی کار داشتم و اکنون اگر اجازه بفرمایید، مرخص می‌شوم.»

ـ «اگر اشکالی ندارد، من نیز با شما به قصر بیایم.»

ابوالحسن با نجمه خاتون همراه شد و به سوی قصر رفتند.

ابوالحسن: «خاتون من از این کارهای شما اندیشناکم. اتفاقی افتاده است؟»
ـ «امر مهمی نیست. بانو شمس‌النهار از علی سوالی داشتند و من آمده بودم آن را بپرسم.»

ـ «آخر خاتون، بانو را با علی چه کار؟ مگر از شهاب‌الدین نمی‌ترسید؟»
ـ «چه بگویم؟ من نیز این هشدار را به هر دوی آنها داده‌ام.»

ـ «شما را به خدا دودمانمان را به باد ندهید و این قصه را رها کنید.»
ـ «من خدمتکاری بیش نیستم و گوش به فرمان بانویم. این را هم به شما بگویم که اگرچه بانو و علی به لحاظ ثروت و زندگی بسیار با هم تفاوت دارند، اما واقعا جوانان پاکدلی هستند.»

ـ «چه بگویم؟ می‌ترسم! از عاقب این قصه برای همه‌مان می‌ترسم.»

فردای آن روز، ابوالحسن با علی در دکان بودند که نجمه خاتون به آنجا آمد.

نجمه خاتون: «سلام بر ابوالحسن بازرگان و سلام بر علی، جوان پاکدل.»
ـ «سلام بر شما. امری دارید؟»

ـ «اگر اجازه دهید، با علی کار دارم.»
ابوالحسن سری تکان داد و به علی اشاره کرد تا با نجمه خاتون برود. علی هم رفت.

ادامه دارد…

تایپ و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=72850
  • نویسنده : احسان عظیمی
  • منبع : داستان هایی از ادبیات کهن
  • 3 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.