تاریخ : یکشنبه, ۲۶ اسفند , ۱۴۰۳ Sunday, 16 March , 2025
0

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و یکم

  • کد خبر : 73478
  • 26 اسفند 1403 - 13:00
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و یکم
باید این حقیقت را پذیرفت که این موضوع تمام شده. حتی اسناد و مدارک مربوطه نیز امضا و رد و بدل شده است و در حال حاضر قانونا آقای هالی، صاحب تام و هاری است و شما هم باید خدا را شکرگزار باشید که این موضوع، به همین جا ختم شد ...

آقای شلبی گفت: «من خیلی خیلی متأسفم امیلی عزیزم. واقعا از اینکه این موضوع تو را تا این حد ناراحت کرده، متأسفم. ولی باید قبول کرد که ناراحتی تو و تأسف من، سودی ندارد و به هر حال باید این حقیقت را پذیرفت که این موضوع تمام شده. حتی اسناد و مدارک مربوطه نیز امضا و رد و بدل شده است و در حال حاضر قانونا آقای هالی، صاحب تام و هاری است و شما هم باید خدا را شکرگزار باشید که این موضوع، به همین جا ختم شد و هالی بدجنس نتوانست به ما بیش از این ضرر بزند. اگر تو هم مثل من این موجود خبیث را می‌شناختی، آن وقت می‌فهمیدی که چه خطری از ما گذشته. چه بسا که او همه‌ی هست و نیست ما را به باد فنا می‌داد.»

ـ «واقعا او اینقدر بد است؟»

ـ «البته او یک هیولا نیست ولی آدم سودجو و طمع‌کاری است که برای سود بیشتر، از هیچ کاری رویگردان نیست. او برای دادوستد آفریده شده. اصولا زندگی او از حقه‌بازی و کلاهبرداری تشکیل شده است. وقتی پای سود در میان باشد، جدا نمی‌شود با او مقابله کرد. در موقع کار، مثل یک مرده یا یک جسم جامد، خشک، بی‌احساس و خونسرد است. آنقدر سنگدل و بی‌گذشت که آدم را به وحشت می‌اندازد.»

ـ «یعنی حالا چنین آدمی، صاحب تام خوب و وفادار ما و پسر بی‌گناه الیزاست؟»

ـ «خب عزیز من چاره چیست؟ اگر راستش را بخواهی این موضوع همان اندازه که تو را ناراحت کرده برای من هم دردناک و اسفبار است من حتی از فکر کردن به این موضوع هم نفرت دارم. به هر حال، فردا صبح هالی به اینجا خواهد آمد که آنها را ببرد. عاقلانه‌ترین کار این است که من صبح زود برای اسب‌سواری بروم و تو هم الیزا را برداشته و با خود به جایی ببری. من که نمی‌توانم منظره‌ی بردن تام و هاری را ببینم. تو و الیزا بهتر است آن موقع اینجا نباشید.»

ـ «من به هیچ وجه این کار را نخواهم کرد. این درست نیست که ما در چنین موقعی، فرار کنیم و چشم بر روی چنین کار ظالمانه‌ای بپوشانیم. تو هر کاری که دلت می‌خواهد، بکن ولی من می‌خواهم به دیدن تام بروم و با او صحبت کنم. خداوند او را در این بدبختی بزرگ، یاری خواهد کرد.

من ترجیح می‌دهم که آنها این را بدانند که خانمشان در این مورد، کوچکترین تقصیری نداشته و جدا از این کار، به اندازه‌ی خود آنها ناراحت و افسرده است ولی در مورد الیزا، اوه خدای من، حتی فکرش را هم نمی‌توانم بکنم. خداوند بزرگ ما را ببخشد. چقدر وحشتناک است. معلوم نیست که ما چه گناه بزرگی مرتکب شده‌ایم که این مصیبت بر ما نازل شده است.»

در این لحظه، آقا و خانم شلبی شک کردند که کسی از پشت دیوار، به حرف‌های آنها گوش می‌دهد.

ادامه دارد…

تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=73478
  • نویسنده : هریت بیچر استو
  • 5 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.