مجلهی خبری «صبح من»: «کلبه عمو تام» کتابی با موضوع ضد بردهداری به قلم «هریت بیچر استو»، نویسندهی آمریکایی است. این کتاب در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و تأثیر زیادی بر جنگ داخلی آمریکا، موضوع آمریکاییهای آفریقاییتبار و بردهداری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروشترین کتاب داستان در قرن نوزدهم بود. علت شهرت این رمان را محتوای انسانی، احساس برانگیز و داستانگویی موفق آن دانستهاند. از این پس، در بخش داستان یکشنبههای «صبح من»، این رمان قدیمی را با ترجمهی حشمتالله صمدی برای شما قرار خواهیم داد.
آقای شلبی گفت: «من خیلی خیلی متأسفم امیلی عزیزم. واقعا از اینکه این موضوع تو را تا این حد ناراحت کرده، متأسفم. ولی باید قبول کرد که ناراحتی تو و تأسف من، سودی ندارد و به هر حال باید این حقیقت را پذیرفت که این موضوع تمام شده. حتی اسناد و مدارک مربوطه نیز امضا و رد و بدل شده است و در حال حاضر قانونا آقای هالی، صاحب تام و هاری است و شما هم باید خدا را شکرگزار باشید که این موضوع، به همین جا ختم شد و هالی بدجنس نتوانست به ما بیش از این ضرر بزند. اگر تو هم مثل من این موجود خبیث را میشناختی، آن وقت میفهمیدی که چه خطری از ما گذشته. چه بسا که او همهی هست و نیست ما را به باد فنا میداد.»
ـ «واقعا او اینقدر بد است؟»
ـ «البته او یک هیولا نیست ولی آدم سودجو و طمعکاری است که برای سود بیشتر، از هیچ کاری رویگردان نیست. او برای دادوستد آفریده شده. اصولا زندگی او از حقهبازی و کلاهبرداری تشکیل شده است. وقتی پای سود در میان باشد، جدا نمیشود با او مقابله کرد. در موقع کار، مثل یک مرده یا یک جسم جامد، خشک، بیاحساس و خونسرد است. آنقدر سنگدل و بیگذشت که آدم را به وحشت میاندازد.»
ـ «یعنی حالا چنین آدمی، صاحب تام خوب و وفادار ما و پسر بیگناه الیزاست؟»
ـ «خب عزیز من چاره چیست؟ اگر راستش را بخواهی این موضوع همان اندازه که تو را ناراحت کرده برای من هم دردناک و اسفبار است من حتی از فکر کردن به این موضوع هم نفرت دارم. به هر حال، فردا صبح هالی به اینجا خواهد آمد که آنها را ببرد. عاقلانهترین کار این است که من صبح زود برای اسبسواری بروم و تو هم الیزا را برداشته و با خود به جایی ببری. من که نمیتوانم منظرهی بردن تام و هاری را ببینم. تو و الیزا بهتر است آن موقع اینجا نباشید.»
ـ «من به هیچ وجه این کار را نخواهم کرد. این درست نیست که ما در چنین موقعی، فرار کنیم و چشم بر روی چنین کار ظالمانهای بپوشانیم. تو هر کاری که دلت میخواهد، بکن ولی من میخواهم به دیدن تام بروم و با او صحبت کنم. خداوند او را در این بدبختی بزرگ، یاری خواهد کرد.
من ترجیح میدهم که آنها این را بدانند که خانمشان در این مورد، کوچکترین تقصیری نداشته و جدا از این کار، به اندازهی خود آنها ناراحت و افسرده است ولی در مورد الیزا، اوه خدای من، حتی فکرش را هم نمیتوانم بکنم. خداوند بزرگ ما را ببخشد. چقدر وحشتناک است. معلوم نیست که ما چه گناه بزرگی مرتکب شدهایم که این مصیبت بر ما نازل شده است.»
در این لحظه، آقا و خانم شلبی شک کردند که کسی از پشت دیوار، به حرفهای آنها گوش میدهد.
ادامه دارد…
تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»
بخش پیشین: