مجلهی خبری «صبح من»: «کلبه عمو تام» کتابی با موضوع ضد بردهداری به قلم «هریت بیچر استو»، نویسندهی آمریکایی است. این کتاب در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و تأثیر زیادی بر جنگ داخلی آمریکا، موضوع آمریکاییهای آفریقاییتبار و بردهداری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروشترین کتاب داستان در قرن نوزدهم بود. علت شهرت این رمان را محتوای انسانی، احساس برانگیز و داستانگویی موفق آن دانستهاند. از این پس، در بخش داستان یکشنبههای «صبح من»، این رمان قدیمی را با ترجمهی حشمتالله صمدی برای شما قرار خواهیم داد.
کلبه عمو تام کم کم آماده برگزاری مراسم مذهبی هفتگی آنها میشد. این مراسم هر هفته و بدون وقفه در کلبه ساده و محقر عمو تام اجرا میشد و مدت آن، کاملا نامحدود بود به طوری که گاه تا دیروقت هم ادامه مییافت.
اعضای همیشگی گروه مذهبی کلبه عمو تام مثل همیشه دور هم جمع شدند و به اعمال مذهبی پرداختند. این عده که همگی از بردگان بودند، با وجود اینکه عملا چندان بهرهای از نعمتهای بیشمار خداوند نبرده بودند و از همه لذتها و خوشیهای دنیا که صرفا نصیب مالکان پرقدرت و بی عاطفه آنها بود، سهمی نداشتند، دائما شکر خدا را به جای آورده و او را صادقانه میپرستیدند در حالی که اربابان خوشگذران، در رفاه کامل و ناز و نعمت غوطهور بودند و حتی به فکر شکرگزاری این همه سعادت و خوشبختی هم نبودند.
در همین حال که جلسهی پاک و بیریای مذهبی در کلبه عمو تام و همسر باوفایش، کلوئه برپا بود، در خانه ارباب او، آقای شلبی هم جریانات دیگری رقم میخورد.
آقای شلبی و آن تاجر، دور میزی که روی آن مملو از کاغذها و اسناد و مدارک مختلف بود، نشسته و سرگرم بحث و گفتگو بودند.
آقای شلبی دستههای اسکناس را جلوی خود گذاشته و آنها را میشمرد و سپس به آقای هالی میداد تا او نیز شمارش کند.
هالی گفت: «همهش درسته و حالا بهتره به امضای اسناد بپردازیم.»
آقای شلبی در حالی که نارضایتی از چهرهاش کاملا مشخص بود، اسناد مربوط به فروش را امضا کرد و به او داد؛ مثل کسی که سرگرم کاری است که به شدت از آن نفرت دارد ولی به خاطر پول، مجبور است آن را انجام دهد.
آقای هالی اسناد را گرفته و اوراق مربوطه را همراه بقیهی چیزها به آقای شلبی داد. آقای شلبی آنها را گرفت و مثل کسی که از خطر بزرگی رها شده باشد، نفس راحتی کشید و گفت: «همه چیز تمام شد.»
آقای هالی در حالی که حالت خونسرد و مطمئنی داشت، گفت: «بله همه چیز به خوبی انجام شد. اینطور که به نظر میرسد شما هم چندان از این معامله راضی نیستید.»
آقای شلبی در پاسخ گفت: «آقای هالی. امیدوارم قولی را که به من دادید، یادتان نرفته باشد. شما شرافتمندانه به من قول داید که تام را به کسی که نمیشناسید و اطمینان ندارید که آدم خوبی باشد، نفروشید.»
ـ «شما که اینقدر به او علاقه دارید، چرا او را فروختید؟»
ـ «احتیاج دوست من. احتیاج مرا وادار به این کار کرد.»
ـ «خب، شما پاسخ خودتان را دادید. همان طور که احتیاج شما را وادار کرد که او را به من بفروشید، ممکن است روزی احتیاج مرا هم وادار کند که او را به شخص دیگری بفروشم ولی به هر حال سعی خواهم کرد که او را در صورت احتیاج، به شخص مطمئن و خوشاخلاقی بفروشم ولی اگر او قرار باشد پیش خود من بماند، به شما اطمینان میدهم که جای هیچ گونه ناراحتی از بابت اینکه من با او بدرفتاری کنم، نخواهد بود. شما میتوانید با خیال راحت او را به من بسپارید چراکه اگر فقط یک چیز وجود داشته باشد که من به خاطر آن خدا را شاکر باشم، همین است که او مرا یک موجود بی رحم و ظالم نیافریده است و من از این موضوع، بسیار راضی و خوشحالم.»
بعد از آن حرفهایی که آقای هالی دربارهی عقایدش نسبت به عواطف انسانی و اخلاقیات به آقای شلبی گفته بود، مشخص بود که آقای شلبی چه احساسی میتوانست نسبت به قول او داشته باشد اما بیجهت به خود تلقین میکرد که هالی آنقدرها که به نظر میرسد، ظالم و بی رحم نیست.
ادامه دارد…
تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»
بخش پیشین:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman
«صبح من» در واتساپ:
https://whatsapp.com/channel/0029VazETlaInlqILVatKt0A