مجلهی خبری «صبح من»: «کلبه عمو تام» کتابی با موضوع ضد بردهداری به قلم «هریت بیچر استو»، نویسندهی آمریکایی است. این کتاب در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و تأثیر زیادی بر جنگ داخلی آمریکا، موضوع آمریکاییهای آفریقاییتبار و بردهداری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروشترین کتاب داستان در قرن نوزدهم بود. علت شهرت این رمان را محتوای انسانی، احساس برانگیز و داستانگویی موفق آن دانستهاند. از این پس، در بخش داستان یکشنبههای «صبح من»، این رمان قدیمی را با ترجمهی حشمتالله صمدی برای شما قرار خواهیم داد.
خانم شلبی گفت: «چرا ما نباید سعی خودمان را بکنیم؟ من به سهم خودم حاضرم هر نوع ناراحتی را برای اینکه تام از پیش ما نرود، تحمل کنم. من صادقانه تمام تلاش خودم را کردهام که یک زن مسیحی واقعی باشم و تا آنجا که ممکن است به این بردگان تیره بخت کمک کنم و تعهدات انسانی خودم را نسبت به آنها که در حقیقت انسانهای وارستهای هستند، انجام دهم.
من همواره به آنها توجه کرده و سعی کردهام که استعدادهای هر کدام را در زمینههای گوناگون، شکوفا کرده و تا جایی که امکان دارد، مراتب ترقی و پیشرفت آنها را فراهم کنم. من در هر شرایطی، مراقب آنها بوده و تا جایی که امکان دارد، از آنها مراقبت کردهام. به غم و شادیهای کوچک آنها آشنایی دارم.
از این به بعد من چگونه میتوانم سرم را میان آنها بالا نگه دارم در حالی که به خاطر یک سود جزئی، حاضر شدیم تام بیچاره، این موجود باوفا و استثنائی را بفروشیم؟ همهی آنها جزء خانوادهی ما به شمار میروند و همان ارتباط باید میان ما وجود داشته باشد. حالا من چطور قبول کنم که ما این ارتباط و این وظایف مقدس را در برابر پول، رد و بدل کردهایم؟
من خودم به الیزا یاد دادم که چگونه یک زن مقدس و مسیحی باشد و با ایمان و اعتقاد تمام دعا کند و حالا من چه میتوانم بگویم در حالی که تو تصمیم گرفتهای که روحش را و تمام وجودش را بفروشی، آن هم به یک مرد ظالم بیشخصیت!
من در تمام این مدت به الیزا یاد داده بودم که روح انسان چقدر پرارزش و مهم است و حتی روح و جان یک انسان بیشتر از تمام پولها و ثروتهای جهان ارزش دارد. حالا چگونه او میتواند این حرفها را باور کند در حالی که ما حاضر شدیم به خاطر اندکی پول ناقابل، فرزند او را به یک مرد فاسد بفروشیم؟!»
آقای شلبی گفت: «عزیزم، امیلی! من واقعا متأسفم که تو اینگونه فکر میکنی. جدا متأسفم. اطمینان داشته باش که من به افکار و احساسات تو احترام میگذارم. اگرچه همهی آنها را نمیتوانم قبول کنم. ولی به هر حال باید با اظهار تأسف فراوان بگویم که ما نمیتوانیم بین «آنها» و «همه چیز خودمان» یکی را انتخاب کنیم. به عبارت دیگر یا باید آنها را بفروشیم یا همه چیز خودمان را که مسلما هیچ شخص عاقلی، دومی را انتخاب نخواهد کرد.
هالی مرد بسیار بدجنس و خطرناکی است و اگر ما غفلت کنیم، ممکن است کاری دستمان بدهد. اگر قرض او بیش از این عقب بیفتد، دیگر منتظر نخواهد ماند و بدون تردید، اموال ما را ضبط خواهد کرد. من از همه پول دستی گرفتهام، قرض کردهام، گرو گذاشتهام و فقط مانده که گدایی کنم ولی قیمت این دو نفر میتواند حساب من و هالی را سرراست کند.
من ناچارم که آنها را به او بدهم. هالی از آن پسربچه خوشش آمده و او را میخواهد. واضحتر بگویم من اکنون در چنگال هالی هستم و چارهای جز انجام خواستههای او ندارم. تو هم بهتر است پیش خود این حساب را بکنی که آیا فروش این دو نفر دردناکتر است یا فروش هرچه که داریم؟»
ادامه دارد…
تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»
بخش پیشین: