تاریخ : یکشنبه, ۱۹ اسفند , ۱۴۰۳ Sunday, 9 March , 2025
0

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیستم

  • کد خبر : 72944
  • 19 اسفند 1403 - 13:00
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیستم
من خودم به الیزا یاد دادم که چگونه یک زن مقدس و مسیحی باشد و با ایمان و اعتقاد تمام دعا کند و حالا من چه می‌توانم بگویم در حالی که تو تصمیم گرفته‌ای که روحش را و تمام وجودش را بفروشی، آن هم به یک مرد ظالم بی‌شخصیت!

خانم شلبی گفت: «چرا ما نباید سعی خودمان را بکنیم؟ من به سهم خودم حاضرم هر نوع ناراحتی را برای اینکه تام از پیش ما نرود، تحمل کنم. من صادقانه تمام تلاش خودم را کرده‌ام که یک زن مسیحی واقعی باشم و تا آنجا که ممکن است به این بردگان تیره بخت کمک کنم و تعهدات انسانی خودم را نسبت به آنها که در حقیقت انسان‌های وارسته‌ای هستند، انجام دهم.

من همواره به آنها توجه کرده و سعی کرده‌ام که استعدادهای هر کدام را در زمینه‌های گوناگون، شکوفا کرده و تا جایی که امکان دارد، مراتب ترقی و پیشرفت آنها را فراهم کنم. من در هر شرایطی، مراقب آنها بوده و تا جایی که امکان دارد، از آنها مراقبت کرده‌ام. به غم و شادی‌های کوچک آنها آشنایی دارم.

از این به بعد من چگونه می‌توانم سرم را میان آنها بالا نگه دارم در حالی که به خاطر یک سود جزئی، حاضر شدیم تام بیچاره، این موجود باوفا و استثنائی را بفروشیم؟ همه‌ی آنها جزء خانواده‌ی ما به شمار می‌روند و همان ارتباط باید میان ما وجود داشته باشد. حالا من چطور قبول کنم که ما این ارتباط و این وظایف مقدس را در برابر پول، رد و بدل کرده‌ایم؟

من خودم به الیزا یاد دادم که چگونه یک زن مقدس و مسیحی باشد و با ایمان و اعتقاد تمام دعا کند و حالا من چه می‌توانم بگویم در حالی که تو تصمیم گرفته‌ای که روحش را و تمام وجودش را بفروشی، آن هم به یک مرد ظالم بی‌شخصیت!

من در تمام این مدت به الیزا یاد داده بودم که روح انسان چقدر پرارزش و مهم است و حتی روح و جان یک انسان بیشتر از تمام پول‌ها و ثروت‌های جهان ارزش دارد. حالا چگونه او می‌تواند این حرف‌ها را باور کند در حالی که ما حاضر شدیم به خاطر اندکی پول ناقابل، فرزند او را به یک مرد فاسد بفروشیم؟!»

آقای شلبی گفت: «عزیزم، امیلی! من واقعا متأسفم که تو اینگونه فکر می‌کنی. جدا متأسفم. اطمینان داشته باش که من به افکار و احساسات تو احترام می‌گذارم. اگرچه همه‌ی آنها را نمی‌توانم قبول کنم. ولی به هر حال باید با اظهار تأسف فراوان بگویم که ما نمی‌توانیم بین «آنها» و «همه چیز خودمان» یکی را انتخاب کنیم. به عبارت دیگر یا باید آنها را بفروشیم یا همه چیز خودمان را که مسلما هیچ شخص عاقلی، دومی را انتخاب نخواهد کرد.

هالی مرد بسیار بدجنس و خطرناکی است و اگر ما غفلت کنیم، ممکن است کاری دستمان بدهد. اگر قرض او بیش از این عقب بیفتد، دیگر منتظر نخواهد ماند و بدون تردید، اموال ما را ضبط خواهد کرد. من از همه پول دستی گرفته‌ام، قرض کرده‌ام، گرو گذاشته‌ام و فقط مانده که گدایی کنم ولی قیمت این دو نفر می‌تواند حساب من و هالی را سرراست کند.

من ناچارم که آنها را به او بدهم. هالی از آن پسربچه خوشش آمده و او را می‌خواهد. واضح‌تر بگویم من اکنون در چنگال هالی هستم و چاره‌ای جز انجام خواسته‌های او ندارم. تو هم بهتر است پیش خود این حساب را بکنی که آیا فروش این دو نفر دردناک‌تر است یا فروش هرچه که داریم؟»

ادامه دارد…

تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=72944
  • نویسنده : هریت بیچر استو
  • 2 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.