تاریخ : شنبه, ۱۱ اسفند , ۱۴۰۳ Saturday, 1 March , 2025
0

قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۷

  • کد خبر : 72295
  • 11 اسفند 1403 - 13:00
قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۷
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

شب که شد، نجمه خاتون از قصر خارج شد و به مکانی که با علی قرار گذاشته بود، رفت. به آنجا که رسید، علی را دید که در گوشه‌ای نشسته است. علی چون نجمه خاتون را دید، از جا برخاست و به سویش رفت و گفت: «سلام خاتون!»

نجمه خاتون که حال علی را می‌دید، با دلسوزی گفت: «سلام پسر عزیزم. به راستی که تو جوان خوبی هستی.»

ـ «خاتون لطف دارند. آیا درخواست مرا با بانو مطرح کردید؟»

نجمه خاتون لبخندی زد و گفت: «آری و پاسخی عجیب شنیدم.»
ـ «تو را به خدا زودتر بگویید که الان جانم می‌رود!»

ـ «بانو گفت به درخواستتان فکر می‌کند. گفت، منتظر پاسخش بمانید.»
اشک در چشمان علی حلقه زد: «متشکرم خاتون. متشکرم. تا آخر عمر هم منتظر خواهم ماند.»

علی به راه افتاد و همین طور آرام تکرار می‌کرد: «منتظر خواهم ماند. منتظر خواهم ماند ….»

علی یکراست به در دکان ابوالحسن رفت.

ـ «سلام بر جناب ابوالحسن خان!»
ـ «سلام علی. خوشحالم که به دکان آمده‌ای. حالت چطور است؟»

ـ «خوبم. اگر اجازه دهید، می‌خواهم کارم را ادامه دهم.»
ـ «بفرما پسرم. بفرما. اینجا مغازه‌ی خودت است.»

دو روزی گذشت و علی همچنان منتظر بود که ناگهان نجمه خاتون به در دکان ابوالحسن آمد: «سلام بر جوان درستکار.»
ـ «سلام خاتون. قدم بر چشمانم گذارید.»

ـ «پیغامی از سوی بانو آورده‌ام.»
علی سرخ شد و گفت: «سراپا گوشم. بفرمائید.»

ادامه دارد…

تایپ و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=72295
  • نویسنده : احسان عظیمی
  • منبع : داستان هایی از ادبیات کهن
  • 0 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.