تاریخ : شنبه, ۴ اسفند , ۱۴۰۳ Saturday, 22 February , 2025
0

قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۶

  • کد خبر : 71682
  • 04 اسفند 1403 - 13:00
قصه‌های هزار و یک شب: علی و شمس‌النهار ـ ۶
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

فردا صبح، نجمه خاتون به قصر و به اتاق بانو شمس‌النهار رفت.

ـ «سلام بر بانوی زیبا!»
ـ «سلام بر نجمه خاتون!»

نجمه خاتون تا صبح به این فکر کرده بود که چگونه ماجرا را به بانو بگوید. شمس‌النهار که متوجه شده بود نجمه خاتون می‌خواهد چیزی بگوید، گفت: «چیزی شده است نجمه؟ چیزی می‌خواهی؟»

نجمه خاتون سر به زیر انداخت و گفت: «کسی پیغامی برای شما فرستاده اما نمی‌دانم آن را بگویم یا نه!»
ـ «چه کسی؟»

ـ «آن فروشنده‌ی پارچه را یادتان هست؟»
شمس‌النهار بی‌درنگ پاسخ داد: «آری، آری! آن پسر خجالتی و مهربان! او برای من پیغام داده است؟!»

ـ «بانو مرا عفو کنید. دلم برایش سوخت وگرنه هیچ گاه جسارت نمی‌کردم.»
ـ «بگو چه پیغامی داده است؟»

نجمه خاتون ماجرا را برای بانو گفت و با تعجب دید که اشک در چشمان شمس‌النهار، حلقه زده است.

شمس‌النهار: «حالا واقعا آن جوان برومند به خاطر من این چنین زار و نزار شده است؟»
ـ «آری بانو. مادری پیر هم دارد. آنها خانواده‌ای فقیر هستند و علی، پدر ندارد. ابوالحسن طاهر هم از روی دلسوزی او را بر دکان خویش گماشته است!»

ـ «حالا قرار است تو چه وقت پاسخ پیغام را برای او ببری؟»
ـ «امشب بانو. نگران نباشید. سوگند خورده که اگر شما جواب منفی بدهید، هیچ گاه مزاحمتان نشود. من به او خواهم گفت که شیرزنان را شیرمردان شوهرند!»

ـ «او پیغام تو را خواسته یا مرا؟»
نجمه خاتون سر به زیر انداخت و گفت: «عفو بفرمائید بانو. آخر او جسارت بزرگی مرتکب شده است.»

ـ «چه جسارتی؟ او جوانی پاک است و دختری را دوست دارد؛ فرقی هم نمی‌کند که آن دختر، دختر وزیر باشد یا گدا! من به خواستگاری او فکر می‌کنم. به او بگو منتظر پاسخم بماند.»
ـ «اما بانو، شهاب‌الدین چه؟»

ـ «شهاب‌الدین برای من همچون برادر است و من هیچ گاه به او به چشم شوی آینده نگاه نکردم. اکنون برو و آنچه به تو گفتم را بگو.»

ادامه دارد…

تایپ و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=71682
  • نویسنده : احسان عظیمی
  • منبع : داستان هایی از ادبیات کهن
  • 2 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.