مجلهی خبری «صبح من»: در کمال تعجب دکتر گفت: «مریض شما هیچ مشکل جسمیای نداره. با بررسیهایی که انجام دادیم از نظر جسمی ایشون سالمه سالمه. فقط باید بره پیش یه روانشناس خوب. ایشون از نظر روحی دچار مشکله.»
آقای جانسون اصلا از این حرف خوشحال نشد. وقتی دلیلش را پرسیدم سکوت کرد و بعد از چند لحظه سکوت گفت: «ازت خواهش میکنم برو بگرد خانوادت رو پیدا کن تا خالهت خوب بشه. اون عذاب وجدان داره. جریانشو باید از خودش بشنوی من نمیگم. فقط خواهشا سریعتر پیداشون کن.»
اصلا نفهمیدم منظورش چه بود. به خانه برگشتم و برای مسابقه، به ایدهی جدیدی فکر کردم. خیلی فکر کردم اما چیزی به ذهنم نمیرسید. تصمیم گرفتم به یک کافی شاپ بروم. قهوهی گرمی سفارش دادم به همراه یک کیک شکلاتی خیس؛ دسر محبوب همیشگی من که چنگالم را در کیک فرو کنم. کرم کاکائو از آن بیرون بزند و بر سطح بشقاب پخش شود.
متأسفانه کافی شاپ هم برای رسیدن به یک ایده مرا کمک نکرد.
به سینما رفتم. یک فیلم اکشن شاید مرا سرحال میکرد. به جای ایده یک اختراع جدید داشتم به ایدهای برای پایان فیلم فکر میکردم.
ذهنم پر شده بود از چیزهایی که اصلا قابل کنترل نبود. تصمیم گرفتم استراحت کنم تا فردا با استادم موضوع را درمیان بگذارم.
خیلی از خوابم نگذشته بود که بیدار شدم. دوباره خوابهای قدیمی. اما این بار موضعش متفاوت بود. انگار خوابهایم وارد یک مرحله جدید شده بود. دیگر کسی از فاطمه نمیگفت. من فاطمه را دیدم. اما نه آن پرستار را. من خود خود فاطمه را دیدم.
بانویی وارسته با قدی خمیده. چهرهاش را گنگ میدیدم ولی میدانستم پرستار نیست. صدای او مشخص بود سن زیادی ندارد. با هم به مکانهای مختلفی رفتیم. مکانهایی که تا به حال ندیده بودم. فقط شبیه به محل عبادت مسلمانان بود. پر از درخشش. هر جا میرفتیم مملو از جمعیت بود. جمعیتی بر روی زمین و فرشتگانی در محوطه. هر بار به مکانی دیگر میرفتم قدرت نفس کشیدنم بیشتر میشد. گویا داشتم از زمین و زمان کنده میشدم. بدون خنده و شادی پر بودم از شعف. خواب مفصلی بود ولی وقتی بیدار شدم تنها بیست دقیقه در عالم خواب بودم.
از سر ذوق این بار به جای نوشتن شروع به نقاشی کردم. هر مکانی که رفتم را تا جایی که در یادم بود کشیدم.
دیگر خوابم نبرد. بهترین زمان بود تا ایده اختراعیام را پیدا کنم. کاغذ و قلم آوردم.
همین که دستم را بر روی کاغذ گذاشتم ایدهای در ذهنم جرقه زد. بله خودش بود بهترین ایده. من میتوانم. شروع کردم به کشیدن نقشه …
ادامه دارد…
بخش پیشین:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman
«صبح من» در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/JPOHOIJyTZxGWNSEODLvVq