تاریخ : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳ Wednesday, 12 March , 2025
4

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم

  • کد خبر : 68474
  • 09 دی 1403 - 13:00
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم
جرج که سوسیس‌های داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت...

حالا تام با جدیت سرگرم کاری بود. او می‌کوشید تا حروفی را روی صفحه‌ای که مقابلش قرار داشت، بنویسد. راهنمای او در این کار، پسر سیزده ساله‌ی اربابش، جرج بود. جرج که خود را استاد تام می‌دانست، با غرور خاصی فریاد زد: «اینطور نه، عمو تام! این که می‌شود … »

عمو تام نگاهی به جرج و صفحه‌ای که معلم جوانش برای او نوشته بود، انداخت و گفت: «شما درست می‌گویید.»

سپس دوباره مداد را با دست پهن و سنگینش گرفته و شروع به نوشتن کرد.

عمه کلوئه در حالی که با نوک چنگالش قطعه چربی گوشت را گرفته بود، رو به او کرده و گفت: «سفیدپوست‌ها همه‌ی کارها را خیلی خوب انجام می‌دهند.»

در همین حال، با غرور خاصی به جرج جوان نگاه می‌کرد در حاالی که پیش خود می‌اندیشید، او با این سن کم، خواندن و نوشتن را آموخته و می‌خواهد به ما هم یاد بدهد. راستی که چقدر جالب است!

جرج گفت: «عمه کلوئه من خیلی گرسنه هستم. کلوچه‌های شما هنوز نپخته‌اند؟»

عمه کلوئه در حالی که ظرف روی اجاق را بلند می‌کرد، گفت: «آقای جرج دیگر چیزی نمانده. چه رنگ قهوه‌ای جالبی شده است! هیچ کس غیر از من نمی‌تواند چنین کلوچه‌ای درست کند. یک روز خانم به سالی اجازه داد که کلوچه بپزد ولی او از عهده‌ برنیامد و کلوچه‌هایش اصلا قابل خوردن نبود.»

عمه کلوئه سپس در دیگ را برداشته و یکی از کلوچه‌ها را که درآورده، به جرج تعارف کرد و چون مطمئن شد که کارش با موفقیت تمام شده، با خیال راحت به سایر امور مربوط به شام پرداخت.

ـ «آقای جرج، شما هم دیگر دست از درس و مشق بکشید و با شوهر من بر سفره بیایید. وقت شام است. من بشقاب شما را از سوسیس و کلوچه‌ی داغ، پر خواهم کرد.»

ـ «عمه کلوئه، من قرار بود شام در خانه باشم ولی علت اینکه نماندم این بود که می‌دانستم اینجا چه خبر است.»

عمه کلوئه کلوچه‌ی داغی را در بشقاب جرج جوان گذاشت و گفت: «کار خوبی کردی عزیزم. حقیقا فقط شما قدر زحمات مرا می‌دانید.»

بعد از این جمله، عمه کلوئه در حالی که از کنار جرج رد می‌شد تا به طرف اتاق برود، نیشگونی از بازوی جرج گرفت.

عمه کلوئه ابتدا مقداری سوسیس داغ سر سفره آورد.

جرج که سوسیس‌های داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت: «خدای من! نه آقای جرج. با آن کارد بزرگ، نبرید. شیرینی را خراب می‌کند. صبر کنید من کارد ظریفی دارم که مخصوص این کار است. همین حالا آن را می‌آورم.»

جرج در حالی که تکه بزرگی کیک در دهان داشت، گفت: «تام لینکلن می‌گوید که آشپزی و دستپخت جینی از شما بهتر است.»

عمه کلوئه با لحن تمسخرآکیزی گفت: «خانواده لینکلن قابل مقایسه با خانواده شلبی نیستند. آنها درک هنری ندارند و صرفا به درد کارهای عادی روزمره می‌خورند و وقتی پای درک و فهم به میان آید، هرگز نمی‌توانند با خوانواده شلی، رقابت کنند. مثلا آقای لینکلن را اصلا نمی‌شود با آقای شلبی مقایسه کرد. همانگونه خانم لینکلن در مقابل خانم من نمی‌تواند عرض اندام کند. خانم من همیشه زیبا و باشکوه جلوه می‌کند. خب، دیگر از این لینکلن‌ها با من حرف نزنید.»

ادامه دارد…

تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله‌ی خبری «صبح من»

بخش پیشین:

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=68474
  • نویسنده : هریت بیچر استو
  • 50 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.