رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوم

مجله‌ی خبری «صبح من»: از روزی که این داستان تلخ را شنیده بود، زندگی برایش جهنم شده بود. ده سالش بود که فهمید. آن روز داشت به پدر و مادرش غر می‌زد که چرا حق ندارد پایش را از «کاخ آریا» بیرون بگذارد. چرا نمی‌تواند مثل بچه‌های مردم، توی کوچه‌ها بازی کند و مدرسه برود. … ادامه خواندن رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوم