اندر حکایت «سیر از گرسنه خبر ندارد، سواره از پیاده»

مجله‌ی خبری «صبح من»: مردی بود که بر شتری سوار شده بود و از بیابان خشک و بی آب و علفی می‌گذشت. او خودش هم نمی‌دانست که راهش را گم کرده است و خیلی دلش می‌خواست هرچه زودتر به جایی که در نظر دارد، برسد و خستگی راه را از تن بیرون کند. مرد شترسوار … ادامه خواندن اندر حکایت «سیر از گرسنه خبر ندارد، سواره از پیاده»