تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
4

اندر حکایت «خروس بی‌محل»

  • کد خبر : 33110
  • 28 آذر 1402 - 9:40
اندر حکایت «خروس بی‌محل»
ضرب‌المثل یا زبانزد گونه‌ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن‌ها نهفته‌ است. قرار است از این پس در بخش حکایت‌های «صبح من»، به بیان داستان نهفته در پَسِ مثل‌ها بپردازیم. با ما همراه باشید.

روزی بود و روزگاری بود در آن روزگار، کیومرث پادشاه ایران بود. کیومرث، لشکر بزرگی آماده کرده بود که به جنگ با دشمنانش برود. کیومرث و لشکریانش، بعد از آن که راه زیادی را رفتند، یک جا اردو زدند تا استراحتی کنند و غذایی بخورند و فردا به راه خود ادامه دهند. وقتی که سربازان کیومرث بار و بنه و اسلحه و مهمات خود را زمین گذاشتند، کیومرث راه افتاد تا کمی قدم بزند. هنوز چند قدمی جلو نرفته بود که متوجه شد ماری به لانه‌ی مرغ و خرس‌ها نزدیک می‌شود. صدای قدقدقدای مرغ بلند شد و خروس برای دفاع از مرغش داد و فریاد راه انداخت و به مار حمله کرد. کیومرث شمشیرش را درآورد تا مار را بکشد اما با خود گفت: «بگذار ببینم این آقا خروسه چگونه از همسرش دفاع می‌کند.»

مرغ از ترس گوشه‌ای کز کرده بود و قدرت حرکت نداشت. اما خروس به چپ و راست می‌رفت و دست از سر مار برنمی‌داشت. با هر حرکتی، نوکی هم به سر مار می‌زد. خروس آن قدر پیچ و تاب خورد و به سر مار نوک زد که مار پشیمان شد و از همان راهی که آمده بود، برگشت.

بعد از اینکه مار شکست خورد و خروس پیروز شد، خروس مثل یک سردار پیروز، از یک بلندی بالا رفت و قوقولی‌قوقو کرد. کیومرث از این کار خروس خوشش آمد و دستور داد مرغ و خروس را بگیرند و با لشکریانش همراه کنند. پشت یکی از فیل‌های جنگی، لانه‌ی گرم و نرمی برای مرغ و خروس درست کردند. هر روز به دستور کیومرث، آب و دانه‌ی فراوانی برای مرغ و خروس می‌بردند. خروس بی‌خبر از هر اتفاقی، صبح از خواب بیدار می‌شد و قوقولی‌قوقو می‌کرد. کیومرث، قوقولی‌قوقوی خروس را به فال نیک می‌گرفت و منتظر بود که در جنگ با دشمنانش پیروز شود. جنگ کیومرث زیاد طول نکشید. دشمن حاضر به جنگ نشد و کیومرث به قصر و دربار خودش برگشت. وقتی مرغ و خروس به قصر رسیدند، وضعشان بهتر شد. لانه‌ای بزرگتر برایشان آماده شد و محل وسیع‌تری برای گردش و خوردن آب و دانه داشتند. همه‌ی درباریان، صدای خروس را نشانه‌ خوش شانسی می‌دانستند و صبح‌ها با صدای خروس از خواب بلند می‌شدند. اما یک شب، اتفاق دیگری افتاد.

آن شب هوا تاریک و ابری بود. دیروقت بود. همه یا تازه خوابیده بودند یا آماده می‌شدند که به رخت خواب بروند. ناگهان صدای خروس در شب پیچید. سکوت شبانه باعث شد صدای قوقولی‌قوقوی خروس بهتر و بیشتر به گوش درباریان برسد. همه تعجب کرده بودند. هیچ کس از خروسی که صبح‌ها صدایش شنیده می‌شد انتظار نداشت که شب قوقولی‌قوقو کند.

صدای خروس که افتاد، صدای فریاد و ناله از قصر بلند شد. همه به طرف قصر رفتند و فهمیدند کیومرث مرده است. از آن به بعد در میان درباریان اختلاف افتاد. یکی می‌گفت: «صدای خروس شانس می‌آورد باید او را نگه داریم. مگر ندیدید که در جنگ صدای خروس برای کیومرث نشانه‌ی پیروزی و شادمانی بود؟»

یکی هم می‌گفت: «صدای خروس بدشانسی می‌آورد. مگر ندیدید که هنگام مرگ کیومرث قوقولی‌قوقو کرد؟»

خروس بیچاره بی‌خبر از تهمت‌هایی که به او زده می‌شد، مشغول خوردن و خوابیدن بود. عاقبت، پیرمردی به داد خروس رسید و گفت: «خروس همیشه صبح زود قوقولی‌قوقو می‌کند. صدای او در صبح زود نشانه‌ی آغاز روز و کار و تلاش است و این نشانه‌ی بسیار خوبی است. اما ممکن است خروس در وقت نامناسبی قوقولی‌قوقو کند و شاید این نشانه‌ی خوبی نباشد.»

از آن به بعد، به خروسی که شب و نصفه شب قوقولی‌قوقو کند، می‌گویند: «خروس بی محل» و به کسی هم که نداند در چه زمانی چه کاری را باید انجام دهد، می گویند: «خروس بی محل شده و کارهایش را در زمانی که مناسب نیست انجام می‌دهد.»

گردآوری و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=33110
  • نویسنده : مصطفی رحماندوست
  • منبع : مثل ها و قصه هایشان - قصه های شهریور
  • 266 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.