به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم
مجلهی خبری «صبح من»: عمو سنم کم است. شاید سلاح بر من سنگینی کند اما میتوانم سپر سینهات باشم. وقتی دشمن تو را به زمین زد، دیدم شمشیرش به بالا رفت تا سینهات را بشکافد. دیگر به خواهش «مرو مرو»ی عمه گوش ندادم و دستم را سپرت کردم. یادگار پدرم! مولای من! دستم از پوست … ادامه خواندن به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.