«صبح من» با دلنوشتهها: ای کاش مانند ابر، از خاطرات تلخ عبور کنم. کاش نسیمی میآمد و مرا تکان میداد. یادهای تلخ، تمام اندیشهام گشته. مگر میشود این ناخوشیها را از یاد برد؟ مگر میشود بدون غم نفس کشید؟
نگاهم که به آسمان میافتد؛ ناخودآگاه نفس عمیق میکشم. در آنی به پرواز درمیآیم و تا اوج افق دیدم، آسمان را میشکافم. چه افسوس که تعلقات این دنیا، نگاه آسمان را از من گرفته. ای کاش خانهها سقف نداشت تا همیشه آسمان دیده میشد. انگار آسمان از هر چه پلیدی، به دور است. آسمان را که میبینی، محال است چند لحظهای از هر چه داری و نداری فارغ نشوی. محال است نفس عمیق نکشی.

میتوان ابری بود و گذر کرد بدون رد پا. گذر کرد از هر بدی و ناخوشی بدون ذرهای دلواپسی. ابر خاصیتش گذر کردن است. میگذرد چه ببارد چه نه. برایش فرقی ندارد و با نسیمی در گذر است. یک نسیم برای حرکتش و کنده شدنش کافی است.
زندگی پر نسیم ما چرا تکانمان نمیدهد؟ چقدر دنیا بر دوش ما سنگینی دارد که نسیم نمیتواند از پس او بربیاید.
باید سبک شد مثل ابر تا با نسیمی به حرکت افتاد. آنقدر سنگینم که طوفان هم تکانم نمیدهد و دوباره بر سر جای خود چنبره میزنم. من چنبره زدم بر تمام غمها.

یاد غم مرا میشکند ولی نمیدانم چرا دوست دارم رهایش نکنم. آنی رهایی از آن مرا به شعفی میرساند که گویی میخواهم از کالبدم رها شوم ولی نمیدانم چرا سَرم را مانند کبک در غم فرو کردم و هیچ نمیبینم. نه آسمان نه نسیم نه شعف نه آسایش.
این اصرار بر ناخوشی چیست که از من جدا نمیشود؟
باید عهد ببندم تا با کوچکترین ناخوشی پنجره را باز کنم و به آسمان بنگرم تا با یک نفس عمیق هر چه هست و نیست از یاد ببرم. خودم را در آغوش گرم بگیرم و بعد از آن با شعفِ نگاه آسمانی بروم پی زندگی. زندگی آسمانی، زندگی است. نگاهم عوض شود زندگی زیباست.

إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!