«صبح من» با دلنوشتهها: ای نزدیکتر از هر نزدیک! سی روز بندگی کردن برایت گذشت؛ سی روز عبادت کردنت؛ سی روز مستجاب شدن خواستههایم توسط تو؛ سی روز با ارزش. سی روزی که گفتی حتی نفس کشیدنم هم ثواب عبادت برای تو دارد؛ سی روزی که گفتی انگار در خواب هم تو را عبادت میکنم؛ سی روزی که گفتی با هر آیهای که بخوانم، انگار تمام قرآن را خواندهام.

ای بهترین محبوب عالم! اما در آخر این ماه، احساس حسرت و پشیمانی دارم؛ حسرت برای آن لحظههایی که میتوانستم بخوانمت و نخواندم؛ برای آن لحظههایی که میتوانستم بیشتر برای ظهور حضرت باران دعا کنم و نکردم؛ برای آن لحظههایی که میتوانستم قرآنت را باز کنم و با خواندنش، آرامش بگیرم ولی نکردم؛ حسرتی برای تمام ثانیههایی که دعاهایم مستجاب میشد و دعایی نکردم.
ای دارای رحمت بیپایان! با این حال، از تو تشکر میکنم؛ از تو ممنونم بابت اینکه ماه رمضان را قرار دادی تا سیاهیهای پروندهام را پاک کنم؛ ممنونم که اجازه دادی شبهایی را برای صحبت کردن با تو تا سحر بیدار بمانم؛ ممنونم که لذت نوشیدن جرعهای آب خنک را بعد از ساعتها به من چشاندی؛ ممنونم که مرا با روی سیاه پذیرفتی و رو سفیدم کردی؛ به خاطر تمام چیزهایی که در این ماه به من بخشیدی و من درک نکردم، تمام دعاهایی که مستجاب کردی و من شرمندهی آنها شدم و تمام لذتی که از عبادت کردنت به من چشاندی، از تو ممنونم.

ای کریمترین کریمان! هنوز درک نکردهام؛ که چطور میتوانی این قدر بخشنده باشی و با وجود تمام اشتباهاتی که مرتکب شدهام، بگویی:«اشکالی ندارد. بخشیدم. از اول شروع کن.» نفهمیدم چطور میتوانی دوست کسی باشی که بارها به تو پشت کرده و از دست تو به خاطر تمام چیزهایی که میخواسته ولی تو به او ندادی چون به صلاحش نبوده، عصبانی بوده است. نفهمیدم چطور با وجود اینکه بارها کارهایی که گفتی را نکردم، هر وقت خواندمت، گفتی:«بله، بندهی من. چه خواستهای داری؟» نفهمیدم چطور توانستهای مرا با وجود همهی کارهایی که نباید میکردم و کردم، با آغوش باز بپذیری.
خدای من! چطور میتوانی این قدر بخشنده باشی؟ چطور میتوانی این قدر مهربان و بزرگ باشی؟ چطور میتوانی هر وقت که تنها شدم، دستت را روی شانهام بگذاری و بگویی:«تو تنها نیستی. تو من را داری»؟ چطور میتوانی منی که بارها گم شده و گمراه شدهام را هدایت کنی؟ تنها برای این سوالاتم یک پاسخ وجود دارد و آن اینکه:«تو خدای منی!»

مهربانترین! دوست دارم در آخرین لحظاتی که میتوانم با تمام وجود بخوانمت، هر دعایی که میخواستم بگویم و فراموش کردم، هر کاری که میخواستم بکنم و از یاد بردم و هر سخنی که میخواستم بر زبان بیاورم و نیاوردم را انجام دهم. شاید در طول سال، متوجه نشوم که تو حواست به من است. شاید این قدر درگیر چیزهای فریبندهی دنیوی شوم که یادم برود تو هم هستی. یادم برود خدایی هم هست که در تک تک ثانیههای زندگیام، حواسش به من هست.
ای آنکه مخلوقاتش از عهدهی شکر کردنش برنیایند، از تو ممنونم. ممنونم از اینکه نماز را بر من واجب کردی تا تو را یادم نرود. ممنونم که پیامبرت را راهنمای من کردی تا به وسیلهی او با تو بیشتر آشنا شوم. ممنونم از اینکه کارهایی را بر من واجب کردی تا با انجام دادن آنها، به تو بیشتر نزدیک شوم. ممنونم که مرا دوست داری و باعث شدی که من هم تو را دوست داشته باشم. ممنونم که حتی اگر من حواسم به تو نباشد، تو حواست به من هست. ممنونم که از رگ گردن هم به من نزدیکتری.

ای بخشایندهی مهربان! مرا ببخش که در نمازهایم به جای اینکه گرم صحبت با تو باشم، حواسم پرت موضوعات بیاهمیت میشود. مرا ببخش که یادم میرود هر وقت بیشتر از همیشه تنها و غمگین بودم، قرآنت را باز کنم تا تو با من حرف بزنی و آرامم کنی. مرا ببخش که گاهی اوقات از دستت عصبانی میشوم و فکر میکنم تو مرا دوست نداری. ببخش که گاهی اوقات یادم میرود تو هم هستی. ببخش که وقتی از دستورت سرپیچی میکنم، یادم میرود حواست به من بوده و مرا دیدهای. ببخش برای تمام فکرهای اشتباهی که از سرم گذشته و کارهای اشتباهی که انجام دادهام. ببخش ای خدای رحمانم!

در آخر، ای مستجابکنندهی دعاهایم، از تو درخواستهایی دارم. خداوندا! از تو میخواهم کمکم کنی تا در نمازهایم بیشتر حواسم به تو باشد. کمکم کنی تا هنگام ظهور امام زمانت (عج) مثل کوفیان نباشم و امامت را تنها نگذارم. کمکم کنی تا شیرینی صحبت کردن با تو را بچشم. کمکم کنی تا تمام دستوراتت را انجام دهم و از هیچ یک از آنها سرپیچی نکنم. کمکم کنی تا بیشتر قرآنت را باز کنم و با عشق و علاقه آن را تلاوت کنم. در آخر هم میگویم:«دوستت دارم ای مهربانترین مهربانان!»