تاریخ : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳ Wednesday, 12 March , 2025

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی | صفحه ۳ از ۷ | مجله خبری صبح من

14مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و هشتم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و هشتم

ناگهان قاطی می‌کنم: «چرا شما باید متأسف باشید؟ من از خود امام حسین(ع) قول کربلا گرفتم و حالا، نمی‌ذاره برم کربلا. کسی که باید … »

13مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و هفتم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و هفتم

وا می‌روم. این منصفانه نیست. معامله‌ی سختی است؛ خیلی سخت. عاشق پلی‌استیشنم هستم. نمی‌توانم چیزی را که آنقدر سخت به دست آورده‌ام، اینطور از دست بدهم. به گمانم مادرم هم با پدر، موافق است. چون منتظر نتیجه‌ی مذاکرات مانده.

11مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و ششم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و ششم

مثل فنر از جا می‌پرم و به خانه برمی‌گردم. لیوان‌های شنبه، یکشنبه‌مان را در سینی گل منگلی می‌چینم و چای می‌ریزم. قندانی را کنار لیوان‌ها و روی سینی قرار می‌دهم و پله‌ها را پایین می‌روم. سینی را جلوی هر کسی می‌گیرم، طوری که انگار وظیفه‌ام این است و نباید از من تشکر کند، یک لیوان چای به همراه قند، برمی‌دارد.

10مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و پنجم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و پنجم

مادرم سکوت می‌کند و به من خیره می‌شود. بی‌بی عصایش را پایین می‌آورد و مادرم روی مبلی روبروی من می‌نشیند. پدرم را صدا می‌زنم. از او هم می‌خواهم که به حرف‌هایم گوش دهد. پدرم با گیجی کنار مادرم می‌نشیند. چهره‌اش شبیه کسانی که دنبال چیزی می‌گردند که نمی‌دانند کجاست!

09مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و چهارم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و چهارم

گوشی را از شارژ جدا می‌کنم و طبق عادت همیشگی، به اتاقم می‌روم تا تلفن را جواب دهم. با دیدن نام علیرام، تعجب می‌کنم. دکمه‌‌ی سبز را به طرف بالا می‌کشم و تماس برقرار می‌شود....

08مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و سوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و سوم

حوصله‌ام خیلی خیلی سر رفته. از بی‌کاری متنفرم. اما متأسفانه هر کاری برای خودم می‌تراشم، باز هم وقتم را پر نمی‌کند. دلم برای مدرسه تنگ شده. حداقل کمتر بی‌کار می‌مانم. با این حال به قول زینب، مدرسه هم که داشته باشم، دلم تابستان را می‌خواهد!

07مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و دوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و دوم

چند روز پیش، اهل بیت امام(ع) از کوفه رهسپار شام شده‌اند و تمام مدت اقامتشان در کوفه را در زندان این شهر روزگار می‌گذراندند. چند بار خدا را به خاطر ندیدن خواب ماجرای دیدار «ابن زیاد» با خانواده‌ی امام حسین(ع) شکر می‌کنم.

06مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و یکم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و یکم

امروز، به نظرم یک شنبه‌ی گرم و معمولی‌ست. مادرم، ناهار می‌پزد، زینب، کتاب می‌خواند، من نقاشی می‌کشم و امیرعباس هم ماشین‌هایش را روی فرش، راه می‌برد. ناگهان صدای زنگ تلفن در گوش‌هایم می‌پیچد و باعث می‌شود، دستم خط بخورد. امیرعباس می‌دود تا گوشی را به مادرم برساند.