تاریخ : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳ Wednesday, 12 March , 2025

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی | صفحه ۲ از ۷ | مجله خبری صبح من

01شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و ششم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و ششم

آخر سر، سیل خروشان مردم پیروز می‌شود و ما مجبور می‌شویم از ضریح جدا شویم. به دیوار حرم می‌چسبیم و منتظر علیرام می‌مانیم. دوباره نفس عمیقی می‌کشم. اکسیژن اینجا با اکسیژن تمام دنیا فرق دارد. همه چیز اینجا با همه چیز دنیا فرق دارد.

01شهریور
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و پنجم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و پنجم

کسی را نمی‌بینم. انگشتر، مدام گرم‌تر می‌شود و احساس من هم عجیب‌تر. کسی که آمده، موجی از آرامش را با خود آورده. یک نگاه به رفقایم، بیشتر این قضیه را به من ثابت می‌کند. اما انگار فقط من متوجه این موضوع شده‌ام.

28مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و چهارم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و چهارم

علیرام اعلام کرده که امروز، کار موکب زدن را شروع می‌کنند. تصمیم دارم امروز بی سر و صدا، به آنجا بروم و حسابی غافلگیرشان کنم!

24مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و سوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و سوم

یک دنیا از او ممنونم که به فکر من بود اما واقعا نمی‌توانم چنین چیزی را جلوی دوستانم بپوشم. چون پیش‌بینی می‌کنم واکنش آنها چه خواهد بود. می‌گویم: «حتما با خودم می‌برمش.»

22مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و دوم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و دوم

تصویر قمر بنی‌هاشم(ع) جلوی چشمم ظاهر می‌شود که ایستاده و با لبخند، به من نگاه می‌کند. زیر لب می‌گویم: «ممنونم آقا! واقعا ممنونم!»

21مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و یکم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و یکم

اگر می‌خوای سرباز آقا باشی، باید یاد بگیری که اطاعت کنی؛ حتی اگر دوست نداشته باشی دستور رو اجرا کنی. اگر گفتن بشین، باید بشینی حتی اگه با تمام وجود دوست داشته باشی مثلا دراز بکشی. پس اگر گفتن صبر کن، باید صبر کنی. زود جا نزن مرد جوان

16مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهلم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهلم

به نظرم تشبیه امیرعلی خیلی دقیق‌تر است. حواسم را متوجه سامیار می‌کنم که دستش را گرفته و سراسیمه از او عذرخواهی می‌کند. علیرام لبخند می‌زند و می‌گوید: «اشکالی نداره. غیرتی شده بودی. فقط همین!»

15مرداد
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و نهم

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و نهم

از وقتی آن روز با پدر، بحثم شد، دیگر به مکانیکی نرفتم. هر وقت هم که پدرم در خانه بود، از اتاقم بیرون نمی‌آمدم. حقیقتش، نه دل و دماغ کار کردن را داشتم و نه جرأت روبرو شدن با یک پدر خشمگین را...