تاریخ : چهارشنبه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۳ Wednesday, 4 December , 2024

رمان شاهزاده و ماه - مجله خبری صبح من

07آذر
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت پنجم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت پنجم

تمام حواسش به پدر و مادرش و راز مرموزی بود که باعث شده بود پدرش دیر بیاید. در ذهنش، داشت تمام موضوعات احتمالی را می‌سنجید و از هر راهی که می‌رفت، باز به یک موضوع می‌رسید...

30آبان
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت چهارم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت چهارم

حوصله‌اش از خط خطی کردن بیهوده‌ی کاغذ سر رفت. مدادش را انداخت و سرش را روی دست‌هایش گذاشت. سر و صدای چند پسربچه که در کوچه دنبال هم می‌کردند، به گوش اهورا رسید. کاش او هم مثل بچه‌های مردم، دوستانی داشت ...

23آبان
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت سوم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت سوم

اهورا به کاغذ خیره شده بود و انتهای مدادش را می‌جوید. «استاد فرخ» داشت مثل تمام چهارشنبه‌های دیگر، از اهورا امتحان می‌گرفت و همین حالا هم زیرچشمی به او خیره شده بود.

16آبان
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوم

از روزی که این داستان تلخ را شنیده بود، زندگی برایش جهنم شده بود. ده سالش بود که فهمید. آن روز داشت به پدر و مادرش غر می‌زد که چرا حق ندارد پایش را از «کاخ آریا» بیرون بگذارد...

09آبان
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت اول

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت اول

نمی‌توانست نفس بکشد. نمی‌توانست چیزی ببیند. همه چیز تاریک بود. دست و پا می‌زد. داشت در تاریکی فرو می‌رفت. داشت غرق می‌شد. هیچ نوری وجود نداشت. هیچ چیز نبود تا نجاتش بدهد. تنها بود. تنهای تنها. درون تاریکی...

01آبان
رمان شاهزاده و ماه ـ مقدمه ۲

رمان شاهزاده و ماه ـ مقدمه ۲

با نگرانی به ساعت دیواری بزرگ اتاق نگاهی انداخت. مدت زمان زیادی گذشته بود و هنوز، صدای گریه‌ی نوزاد به گوشش نخورده بود. نکند اتفاقی افتاده باشد؟!

25مهر
رمان شاهزاده و ماه ـ مقدمه

رمان شاهزاده و ماه ـ مقدمه

خیابان پهنی که به قصر می‌رسید، پر از هیاهو و بسیار شلوغ بود. بیشتر مردم شهر، مشعل به دست و نگران، آنجا ایستاده بودند و منتظر بودند تا پادشاه کاری کند. اما پادشاه نمی‌دانست چطور باید مردم ترسیده را آرام کند. خودش هم نگران بود. خیلی خیلی نگران.