تاریخ : شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۴ Saturday, 29 March , 2025

رمان شاهزاده و ماه | مجله خبری صبح من

06فروردین
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت نوزدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت نوزدهم

اهورا سرش را بلند کرد تا ببیند چه کسی به او لگد زده. تقریباً مطمئن بود که کار یکی از آن سه شرور است. سه‌تایی یک گوشه ایستاده بودند و زیرزیرکی می‌خندیدند.

29اسفند
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت هجدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت هجدهم

اهورا صدای جیغی شنید. سرش را بالا برد. اولین چیزی که دید، باران بود که از «برج شرقی» بیرون آمده بود و موهایش مثل یک بوته‌ی خار پرپشت، دور سرش ایستاده بودند. اهورا با دهان باز به باران خیره شد. واقعاً این طور قرار بود که عروسی‌اش را برگزار کند؟!

22اسفند
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت هفدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت هفدهم

اهورا از ته دل آرزو کرد که این صدا، صدای پسرخاله‌اش، «مهران» نباشد. شاید داشت خواب می‌دید. یک کابوس مانند تمام کابوس‌هایش. اگر چشم‌هایش را باز می‌کرد، می‌دید که او اصلاً اینجا نیست. با این آرزوی محال، چشم‌هایش را باز کرد و …

15اسفند
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت شانزدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت شانزدهم

مطمئناً اهورا چنین چیزی را نمی‌خواست؛ چنین چیزی از بدترین کابوسش هم ترسناک‌تر بود. اما چون کیان‌شاه چنین دستور و خواسته‌ای داشت، ناچار بود که آن را بپذیرد؛ بدون هیچ چون و چرا و اما و اگری...

08اسفند
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت پانزدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت پانزدهم

اهورا حس می‌کرد سکوت مرگ‌بار درون تالار، جای پدرش دارد بر آن سرزمین حکومت می‌کند. آب دهانش را قورت داد. ضربان قلبش آن قدری بالا رفته بود که صدایش را یکنواخت می‌شنید. چشم‌هایش را محکم بست و با تمام وجود آرزو کرد که ای کاش می‌توانست ناپدید شود.

24بهمن
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت چهاردهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت چهاردهم

روی ساق هر دو چکمه، یک سرو خمیده‌ی تزیینی، شبیه «بُته جِقِّه» روی پرچم سرزمینشان، جا خوش کرده بود. سروها با نخ طلایی و نقره‌ای گلدوزی شده بودند و کاملاً شاهانه بودند. اهورا حدس می‌زد اگر این چکمه‌ها را به پا کند، تا زیر زانوهایش می‌رسند.

17بهمن
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت سیزدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت سیزدهم

کیان‌شاه با عصبانیت گفت: «وسطای "شاهراه آریا" پیداش کردم! دست در دست هم داشتن وسط خیابون قدم می‌زدن! انگار نه انگار که …» دیگر حرفش را ادامه نداد و نفسش را با صدای بلندی بیرون داد.

10بهمن
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوازدهم

رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت دوازدهم

اهورا داخل اتاقش نشسته بود و به اتفاقات چند هفته‌ی اخیر فکر می‌کرد. آن قدر خواهرش و آن پسر با هم جور شده بودند که فکر کردن به این موضوع هم باعث می‌شد حالت تهوع بگیرد....