برای رسیدن به آرامش، این فرمول طلایی را امتحان کنید
اگر خورشید به اندازه یک توپ بسکتبال بود، اندازهی زمین چقدر کوچک میشد؟
معمای تصویری: رقم آخر شماره کارت بانکی زیر را حدس بزنید
چگونه از شر افکار مزاحم خلاص شویم؟
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت هفدهم
مراحل پیشرفت علم شیمی از ابتدا تاکنون
استقلال چگونه میتواند فصل بعد آسیایی شود؟
۵ نکته اساسی در چیدمان مجسمه ها در خانه
چادرم را سرم کردم و از خانه خارج شدم. ـ «به به ندا خانم. چه عجب ما شما رو دیدیم. چرا نمیای پیش من؟ چرا هواخوری نمیای تو باغ؟ راحت باشید.» ... .
جواد پشت در نبود. مردی پاکت نامهای داد و گفت: «خانم این برای شماست» خیلی کلافه شدم. پاکت را گرفتم و بدون حرفی در را محکم بستم. اما ...
به داخل اتاق رفتم. علی گوشه اتاق زانوانش را به داخل شکمش گذاشته بود. سرش را به زانو تکیه داده بود و بلند بلند گریه میکرد. دیدم عکس جواد پاره شده و به زمین افتاده است....
«به هوش اومدین. خانم رحمانی؟ شما وضعیتتون مناسب نیست. باید هر چه سریع تر MRI بدین. مجبورم نکنید تو بیمارستان نگهتون دارم بگم فقط با اجازه همسر میتونید مرخص بشید.»
سلام به همسر عزیزم که اینقدر به پای من صبر میکنه. خیلی دوستت دارم. پسرمان علی چطور است؟ دوری از شما امانم را بریده. ای بابا! بیخیال، بذار خودمونی برات بنویسم. ... .
چشمانم را باز کردم دیدم در بیمارستان خوابیدم. روی تختی سِرُم به دست دراز کشیدم. نرگس خانم روی صندلی بغل من داشت مجله میخواند.
خانه را گشتم. دیگر نفسم از اضطراب بند آمده بود. قلبم از قفسه سینه داشت جدا میشد. هر چه علی را صدا زدم جوابم نداد. آخر سر ناامید به زمین نشستم...
مثل هر روز منتظرش نشستم. داخل خانه قرار نمیگیرم. بچههای کوچه سر و صدا دارند. هر روز بازی فوتبال. همیشه پیراهنشان تا نیمههای تن خیس است... .