تاریخ : شنبه, ۴ اسفند , ۱۴۰۳ Saturday, 22 February , 2025
1

رمان کوه‌های سفید ـ بخش سیزدهم

  • کد خبر : 70957
  • 18 بهمن 1403 - 13:00
رمان کوه‌های سفید ـ بخش سیزدهم
آیا یک نگاه پنهانی به او وقتی که به داخل آلونک، نگاه کرده بود، مرا مطمئن ساخت؟ آن مرد چه دیوانه بود و چه نبود، قابل اعتماد بود. خط‌های روی صورتش نشانه‌ی خوش‌خلقی او بود.

مجله‌ی خبری «صبح من»: آیا یک نگاه پنهانی به او وقتی که به داخل آلونک، نگاه کرده بود، مرا مطمئن ساخت؟ آن مرد چه دیوانه بود و چه نبود، قابل اعتماد بود. خط‌های روی صورتش نشانه‌ی خوش‌خلقی او بود.

مرد گفت: «پس بالاخره پیدایت کردم.» و با خوشحالی به دور و برش نگاه کرد: «جای دنج و خلوتی برای خودت دست و پا کردی.»

ـ «بیشتر آن را پسرعمه‌ام جک درست کرده. کارهای او بهتر از من است.»

ـ «همان که امسال تابستان کلاهک‌دار شد؟»
ـ «بله.»

ـ «کلاهک‌گذاری را تماشا کردی؟»
ـ «بله.»

ـ «از آن وقت به بعد چطور شده است؟»
ـ «خوب است ولی تغییر کرده.»

ـ «یعنی مرد شده؟»
ـ «فقط مسأله‌ی مرد شدن نیست.»

ـ «پس بگو چه شده؟»

کمی صبر کردم اما صدا و حرکات و صورت او به من آرامش می‌داد. در ضمن متوجه شدم که عاقلانه و طبیعی حرف می‌زند بدون هیچ یک از کلمه‌های عجیب و جمله‌های قدیمی!

من شروع کردم به حرف زدن. اول بریده بریده و بعد با راحتی بیشتر. از آنچه جک گفته بود و از ناراحتی‌های بعدی خودم حرف زدم. او گوش می‌داد و گاهی سرش را تکان می‌داد اما حرفم را قطع نمی‌کرد.

وقتی حرف‌هایتم تمام شد، گفت: «ویل، به من بگو که درباره‌ی سه‌پایه‌ها چه فکری می‌کنی؟»

من با کمال صراحت گفتم: «من آنها را به طور عادی قبول کرده بودم و حس می‌کنم از آنها می‌ترسیدم اما حالا … در فکرم تردیدهایی به وجود آمده.»

ـ «این تردیدها را با بزرگترهایت در میان گذاشتی؟»
ـ «چه فایده‌ای دارد؟ هیچ کس درباره‌ی سه‌پایه‌ها صحبت نمی‌کند. آدم این مسأله را از بچگی درک می‌کند.»

ـ «دوست داری من، آنطور که می‌توانم، برای تو درباره‌ی آنها حرف بزنم؟»

از یک چیز مطمئن بودم و آن را بی‌پروا گفتم: «شما یک آواره نیستید.»

لبخندی زد و گفت: «بستگی دارد که به این لغت، چه معنایی بدهی. همانطور که می‌بینی، من از یک محل به محل دیگری می‌روم و رفتار عجیبی دارم.»

ـ «اما برای گول زدن مردم نه برای اینکه نمی‌توانید در یک جا بمانید. شما تغییری نکرده‌اید!»

ـ «نه، نه آنطور که فکر آواره‌ها تغییر می‌کند و نه آنطور که پسرعمه‌ی شما تغییر کرده.»
ـ «اما شما کلاهک دارید.»

او به تور سیمی زیر انبوه موهای سرخش دست زد و گفت: «قبول اما نه به دست سه‌پایه‌ها. بلکه به دست مردم، مردم آزاد.»

گیج شده بودم. گفتم: «نمی‌فهمم.»
گفت: «نباید بفهمی. اما گوش کن تا برایت بگویم. اول درباره‌ی سه‌پایه‌ها حرف می‌زنم. آیا می‌دانی آنها چه هستند؟»

ادامه دارد…

تایپ و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله 💠 کانال «صبح من» در ایتا 💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=70957
  • نویسنده : جان کریستوفر
  • منبع : کوه های سفید
  • 16 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.