مجلهی خبری «صبح من»: عمو سنم کم است. شاید سلاح بر من سنگینی کند اما میتوانم سپر سینهات باشم.
وقتی دشمن تو را به زمین زد، دیدم شمشیرش به بالا رفت تا سینهات را بشکافد. دیگر به خواهش «مرو مرو»ی عمه گوش ندادم و دستم را سپرت کردم.

یادگار پدرم! مولای من! دستم از پوست آویزان شد. فدای سرت. جانم را تقدیمت میکنم.
بعد از تو دنیا ارزشی ندارد.
وقتی حرمله تیر به گلویم زد و بر روی سینهات افتادم، تازه فهمیدم بهشت برین در آغوش توست.
حرامیهای بیحیا نمیدانند سینهای که گنجینه آیات وحیانی است، شکافتن نمیخواهد.
تشنهام. خون زیادی از من رفته. ولی عمو من هم در صف یارانت قرار گرفتم.
من کوچکم ولی از نسل جدم علی هستم. یَلِ عربم.
عموی خوبم! نگرانم مباش! دیگر با دست جدم رسول خدا سیراب گشتم …