تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
2
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش سی‌وچهارم

  • کد خبر : 20926
  • 28 تیر 1402 - 13:08
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش سی‌وچهارم
در قسمت قبل خواندیم نقره‌ای به قدرت جدید خود پی برد و با استفاده از آن توانست اتفاقی که برای خاکستری افتاده بود را بفهمد. حقیقتی ترسناک درباره‌ی گربه‌ای سیاه و مرموز. نقره‌ای نمی‌دانست که آن گربه کیست و با او چه کار دارد. اما الان باید از کارامل عذرخواهی می‌کرد. آیا کارامل برادرش را می‌بخشد؟ در ادامه خواهیم دید.

«صبح من» با رمان نوجوان: نقره‌ای به خانه برگشت و یک تن ماهی از یخچال برداشت. دور آن، روبانی پیچید و به شکل پاپیون، گره زد. بعد به طرف خانه‌ی خواهرش به راه افتاد.

از دریچه‌ی عبور گربه، داخل شد و دید که کارامل با بی‌حوصلگی با یک کاموا بازی می‌کند. تا نقره‌ای را دید، پشتش را به او کرد.
نقره‌ای، تن ماهی را زمین گذاشت و یواش سلام کرد. کارامل، هیچ جوابی نداد. نقره‌ای آرام گفت: «برات تن ماهی آوردم.»

تنها پاسخی که شنید، سکوت بود. نقره‌ای میو کرد: «کارامل، عزیزم، با من این کار رو نکن. نمی‌گی وقتی جوابم رو نمی‌دی، چه حالی میشم؟ خواهری، قربونت برم، تو رو خدا یه چیزی بگو دیگه.»

باز هم سکوت. نقره‌ای فکر کرد که باید از راه دیگری کارامل را به حرف بیاورد. تن ماهی را باز کرد و نفس عمیقی کشید: «چه بویی داره! گربه فکر می‌کنه که توی بهشته. به به، عجب بویی! به به!»

دوباره سکوت. نقره‌ای هنوز تسلیم نشده بود. دیشب کشف کرده بود که با دو ـ سه بار پلک زدن، به قدرت درکی باورنکردنی دست پیدا می‌کند؛ به طوری که می‌تواند افکار درخت چنار حیاط را بخواند و دوباره با دو ـ سه بار پلک زدن، به حالت عادی برمی‌گردد. دو ـ سه بار پلک زد.

میو کرد: «می‌دونم توی سرت چی می‌گذره.»

دم کارامل کمی جنبید.

«داری فکر می‌کنی که ” چه رویی داره که بعد از دعوای دیشب برگشته با من صحبت کنه. دوست دارم جوابش رو بدم. طاقت ندارم ناراحتیش رو ببینم. اما می‌خوام بهش نشون بدم که از دستش ناراحتم.”»

نقره‌ای دوباره دو ـ سه بار پلک زد. این بار نقشه‌اش جواب داد و کارامل رویش را برگرداند. پرسید: «چطوری؟!»

نقره‌ای شانه بالا انداخت و میو کرد: «متأسفم.»

کارامل با عصبانیت گفت: «تو برای چی متأسفی؟ تقصیر تو که نبود.» اما از لحن حرف زدن کارامل، واضح بود که او، نقره‌ای را مقصر می‌داند.

نقره‌ای گفت: «اجازه می‌دی بگم چه اتفاقی افتاده بود؟» وقتی کارامل با بی‌تفاوتی، دمش را تکان داد، نقره‌ای ماجرا را تعریف کرد.

کارامل میو کرد: «من باور نمی‌کنم. از کجا معلوم دروغ نمی‌گه؟»
نقره‌ای گفت: «تو حرف من رو قبول داری یا نه؟»

کارامل چیزی نگفت. نقره‌ای اصرار کرد: «داری یا نه؟»
کارامل به تأیید سر تکان داد. نقره‌ای میو کرد: «من می‌گم که اون حقیقت رو می‌گه.»

کارامل به تندی گفت: «حالا تو کی هستی مثلاً؟»

نقره‌ای دلش می‌خواست بنشیند و گریه کند. التماس کرد: «تو رو خدا خواهری. اذیت نکن دیگه. واقعاً دلت میاد من رو ناراحت کنی؟ همه‌ش تقصیر من بود. نباید تو رو تنها می‌ذاشتم. خواهش می‌کنم من رو ببخش.»

کارامل با شنیدن این عذرخواهی عاجزانه از طرف کسی که در این دنیا بیشتر از هر گربه‌ای دوستش داشت، دیگر نتوانست طاقت بیاورد و میو کرد: «بخشیدمت!»

ادامه دارد …

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=20926
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 336 بازدید
  • يک دیدگاه

ثبت دیدگاه

  1. خیلی عالی بود ،بازم بنویس

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.