تاریخ : سه شنبه, ۱۲ فروردین , ۱۴۰۴ Tuesday, 1 April , 2025
0

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و سوم

  • کد خبر : 73857
  • 10 فروردین 1404 - 13:00
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و سوم
شب یخ زده و بسیار سردی بود. آسمان، پر از ستاره‌های براق و درخشان بود. مادر با مهربانی خاصی شال بلندش را روی فرزندش کشید و او را که از ترس و سرما، خود را به گردن مادرش چسبانده بود، به خود فشرد.

الیزا با عجله نامه‌ای را که نوشته بود، تا کرده و سپس به طرف گنجه‌ی اتاقش رفت و مقداری لباس برای کودکش برداشت و درون یک دستمال بزرگ قرار داد و محکم، گره زد. سپس آن را به کمرش بست.

جای تعجب است که محبت مادرانه‌ی او تا جایی بود که حتی در آن دقایق وحشت و اضطراب هم فراموش نکرد که چند تایی از اسباب‌بازی‌های فرزندش را نیز بردارد. او یک طوطی چوبی رنگ شده را هم برداشته بود که وقتی می‌خواهد هاری کوچولو را بیدار کند، به او بدهد تا سرگرم شود و سروصدا راه نیندازد.

الیزا، هاری را بیدار کرد و طوطی زیبایش را به دست او داد و در حالی که کودک، سرگرم بازی با آن بود، الیزا شال و کلاه بزرگ بی لبه‌اش را پوشید.

هاری در حالی که مادرش کت و کلاه او را در دست داشت و به طرفش می‌رفت، پرسید: «کجا می‌روی مادر؟»

الیزا به او نزدیک شد و آنچنان مشتاق و متغیر در چشمان فرزندش خیره شد که هاری کوچک با همه‌ی بچگی دریافت که وضع، غیرعادی است.

الیزا گفت: «عجله کن هاری، مواظب باش که نباید بلند صحبت کنی چون در آن صورت آنها صدای ما را خواهند شنید. ببین عزیزم، یک مرد خبیث می‌خواهد هاری کوچولو را از مادرش جدا کرده و با خود ببرد ولی مادر این اجازه را به او نخواهد داد و حالا از تو می‌خواهم لباس و کلاه را بپوشی و با من فرار کنی تا آن مرد بدترکیب نتواند تو را بگیرد.»

الیزا در حالی که این حرف‌ها را می‌زد، دکمه‌های لباس ساده‌ی فرزندش را بسته و او را محکم در آغوش فشرد و در گوش او به آرامی گفت که نباید سر و صدا راه بیندازد و سپس درب اتاق را باز کرده و بسیار ساکت و بی‌صدا، بیرون رفت.

شب یخ زده و بسیار سردی بود. آسمان، پر از ستاره‌های براق و درخشان بود. مادر با مهربانی خاصی شال بلندش را روی فرزندش کشید و او را که از ترس و سرما، خود را به گردن مادرش چسبانده بود، به خود فشرد.

برونو، سگ پیر و دست‌آموز الیزا که در سمت دیگر دالان و روبروی خانه خوابیده بود، با صدای پای او بیدار شد و به طرفش آمد و با تکان دادن دُم، آمادگی خود را برای دنبال کردن الیزا نشان داد. الیزا دستی روی سر سگ وفادارش کشید و اسم او را صدا کرد. برونوی پیر از دیدن الیزا در آن موقع شب، متعجب به نظر می‌رسید. گویا متوجه شده بود که اوضاع، عادی نیست.

چند دقیقه بعد، الیزا به کلبه‌ی عموتام رسید و به آرامی در زد.

جلسه‌ی مذهبی کلبه‌ی عموتام که در آن همه دور هم جمع شده بودند و آوازهای مذهبی می‌خواندند، تمام شده بود. با وجودی که عمو تام و عمه کلوئه خیلی خسته بودند و ساعت نزدیک یک بعد از نیمه شب بود، هنوز هیچ کدام نخوابیده بودند.

عمه کلوئه پرده‌ی جلوی پنجره را کنار زد و وقتی الیزا را در آن حال آشفته دید، با عجله به سمت در رفت و آن را باز کرد و الیزا را به داخل کلبه، دعوت کرد.

عمو تام با عجله یک شمع روشن کرد و زمانی که نور شمع، صورت سیاه و براق الیزای فراری را که وحشت و نگرانی در آن موج می‌زد، روشن کرد، عمه کلوئه پرسید: «الیزا، عزیزم چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟»

ـ «من دارم فرار می‌کنم. ارباب، هاری را فروخته است.»

عمه تام و عمه کلوئه، هم‌صدا گفتند: «فروخته؟!»

الیزا خیلی محکم و جدی گفت: «بله. او را فروخته. امشب من خودم پشت دیوار اتاق خانم، ایستاده بودم و به صحبت‌های آنها گوش می‌دادم. شنیدم که آقای شلبی به خانم گفت، هاری من و عموتام را به یک تاجر برده، فروخته و خودش هم فردا صبح برای اسب‌سواری خواهد رفت و آن مرد تاجر برای بردن تام و هاری خواهد آمد.»

تام در حالی که ایستاده بود و به صحبت‌های الیزا گوش می‌داد، دست‌هایش را بلند کرد و به نظر می‌رسید که دارد یک خواب و حشتناک می‌بیند. تام، رفته رفته به خود آمد و مفهوم حرف‌های الیزا را درک کرد. او به شدت افسرده و دلتنگ شده و در حالی که روی صندلی کهنه و قدیمی خود می‌نشست، سرش را میان زانوانش گرفت.

عمه کلوئه گفت: «خدایا به ما رحم کن. به نظر نمی‌رسد که این حرف‌ها راست باشد. آخر مگر او چه کرده که ارباب می‌خواهد او را بفروشد؟»

ادامه دارد…

تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله خبری «صبح من»

بخش پیشین:

💠 کانال «صبح من» در بله  💠 کانال «صبح من» در ایتا  💠 کانال «صبح من» در واتساپ

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=73857
  • نویسنده : هریت بیچر استو
  • 6 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.