«صبح من» با دلنوشتهها: خداوندا معبودا، در این هیاهوی دنیا تنهایم. با همه هستم ولی در کنار من نیستند. ای که وجودت به همه تنهاییها پایان میدهد مرا بپذیر.
وقتی که در تنهایی دنیا به ذکر و نجوا میپردازم تازه میفهمم که من همه کس را دارم. شاید در ظاهر، دیگران با هم جمعند ولی من خدایی دارم که برای پر کردن تنهایی من کافی است. اصلا با وجود او تنهایی معنا ندارد.
خالقی که مرا آفریده، آفرینندهای که مرا نعمت عطا نموده، منانی که مرا تربیت مینماید، ربی که انصاف مطلق است، عادلی که محبوب بلا شبیه است. حبیبی که بهترین یار است، مونسی که جبران کننده است، جباری که بینهایت مهربان است…
این همه صفات بیانتها در اوست چرا باید با وجود چنین نعمتی به تنهایی بیاندیشم؟
«تنها» کسی است که خدا ندارد.
در این سیل حرکت به سمت معبود هر چه در مسیر هست برای رسیدن است نه بازماندن.
باید حرکت کرد تا به تنها مونس تنهاییها رسید.
ای که هر چه میخواهم و فراتر از آن در تو یافت میشود، مرا تنها مگذار.
ای که تنها یادت شعف بیوصفی در درون من شکل میدهد که از ذوق مرا خرسند میکند، مرا از ذکرت محروم مکن.
ای که حتی با خطاهایم مرا رها نمیکنی، تا تو هستی، نشود پریشان دل من…
دلنوشتههای پیشین:
- دلنوشته: خطاها بسان زنجیر بند بند جسم مرا به زمین چسباندهاند
- دلنوشته: ای مِهر تمام در روزگار غربت…
- دلنوشته: در مسیر بندگی
- دلنوشته: خسته از توجیههای بیپایه
- دلنوشته: طعم لذت نماز
- دلنوشته: آمدهام تا قدردان باشم