مجلهی خبری «صبح من»: ای زمان بایست که هر چه میگذری از عمر رمضان کم میشود. چرا هر چه سریعتر راه میروم باز هم به غافله صیام نمیرسم؟ ای کاش زمان برای عبادت تو میایستاد.
آری تو در این ماه مبارک نفس کشیدن را هم عبادت میدانی اما من فقط به دنبال خلوت میگردم. در پی خلوت با معبودم.
خبر ندارم که حتی سنگ برداشتن از روی زمین به بهانه آسیب نرسیدن به کسی، میشود نجوا و راز و نیاز.
شیطان حتی در امور خیر هم وسوسه میکند. تمام عمرم در پی یک خلوت ناب میگردم. من و سجاده و تربت سید الشهدا با مالک دو دنیا.
من عبد و رب معبود. من ذلیل با رب عزیز. من گرفتار با رب پناه. من ضعیف با رب قوی…
و در کل من هیچ با توی همه چیز.
چه خوش بود اگر غاری بود و سکوتی و سکونی. نه کار دنیا بود و نه خلق دنیا. فقط من و خالق، دگر هیچ نبود.
اما نه اینجا دنیاست و دنی. باید به دار بلا افتاد تا چشم دل باز شود. در همین شلوغی دنیا باید عابد بود.
زمین به نحوی است که تنفست را عبادت به حساب آورند، اگر به راه باشی. مرگ تو را شهادت خوانند، اگر دنبال رزق حلالی و جانت گرفته شود. حتی اگر در دنیا نباشی میتوانی خیرات و برکات جمع کنی.
دنیا عجیب است. میتوان با همین دنیا پرواز کرد. باید با مشقت قدر پرواز را بدانی.
وقتی چشمانت را ببندی و به معبودت بیندیشی، سبک میشوی. به همین سادگی روح تو آرام میگیرد. نه ذکری بر زبان آوردی و نه عملی با بدن. فقط به هدف غایی فکر کردی، همین باعث پرواز روحت میشود.
چه خوش گفت عالم عابد زاهد که بهشت رفتن کار سادهای است اما این بشر چرا اصرار به جهنم دارد؟!
نیت را باید عوض کرد. از عالم رویا به امکان که پا میگذاری باید به یاد او قدم برداری.
خوردن طعام تنها برای داشتن قوت در راه بندگی او نوش جان و روح میشود.
گامهایت را به نحوی بردار که انگار هر قدم تو را به لقای حق سوق میدهد. همه قدمها فاصله عبد و معبود را کم میکند.
هر نفس که به سینه میآید و بیرون میرود نشانه حیات است. حیات برای چه؟ برای بندگی بیشتر، برای ذکر بیشتر.
پلکها را فرو ببر تا بدانی که وقت باز کردن هر چه دیدی برای قرب احد واحد صمد است.
ضربان قلبت آهنگ هر دم راز و نیاز است. قلب تو جایگاه حی لا یموت است.
گردش خون همه برای رساندن پیام معشوق است به اندامها، تا حرکت کنند و پویا باشند تا ذوب شوند در راه معشوق.
معشوقی که اصلا شبیه ندارد و نخواهد داشت. معبودی که هر چه عبادت کنی منزلتت رفیع شود نه مایه خسرانت. مالکی که هر چه دارد به تو هدیه کرده تا به لقائش برسی. چه لحظه زیبایی است، ذوب عاشق در معشوق.
تمام وجودم، بی تو هیچم، مرا لحظهای به خود وامگذار تا در این ظلمت ایام به بیراهه نروم. هر چه غیر تو باشد ابتر است، ابتر. الهی با تمام وجود در عشق تو حل شوم و هر چه باشم جز تو نباشم…