تاریخ : سه شنبه, ۱۴ اسفند , ۱۴۰۳ Tuesday, 4 March , 2025
3

اندر حکایت «راز طناب دار»

  • کد خبر : 68550
  • 10 دی 1403 - 13:00
اندر حکایت «راز طناب دار»
در دوشنبه‌های «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایت‌هایی شیرین از جوامع‌الحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرم‌کننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.

در زمان‌های قدیم، حاکمی زندگی می‌کرد که یک پسر داشت. روزی، پسر خود را صدا زد و به او گفت: «پسر جان! خدای بزرگ به من ثروت زیادی داده است. من با زحمت و بدبختی این ثروت را به دست آورده‌ام، اما خیلی راحت به تو می‌رسد. باید قدر آن را بدانی و زود بر بادش ندهی. سعی کن که هیچ وقت اسراف نکنی. نباید با کسانی که به خاطر پول دور و بر تو جمع می‌شوند، جمع بشوی. می‌دانم که بعد از مرگ من، این جور آدم‌ها، دور تو جمع می‌شوند و همه‌ی ثروت تو را از بین می‌برند. هرچه می‌خواهی بپوش و خرج کن اما این خانه را نفروش! چون مردی که خانه نداشته باشد، انگار در جنگ است و سپر ندارد.

اگر پول‌های خود را از دست بدهی و فقیر شوی، دوستانت با تو دشمن می‌شوند، اما تو دست گدایی پیش کسی دراز نکن. برو خودت را دار بزن. به سردر یکی از اتاق‌های این خانه، طناب داری بسته‌ام و آماده است. زیر آن چهارپایه‌ای گذاشته‌ام، روی چهارپایه بایست و طناب دار را به گردن خود بینداز. بعد هم با پا، چهارپایه را کنار بزن. مردن بهتر از آن است که همه با تو دشمن باشند

حاکم این وصیت‌ها را کرد و مرد.

وقتی که مراسم عزای پدر تمام شد، پسر شروع کرد به خرج کردن سرمایه‌های پدر و در مدت کوتاهی همه را بر باد داد. بعد هم به یاد وصیت پدر افتاد. رفت به همان اتاقی که پدرش گفته بود.

دید که طناب دار آماده است. سر خود را در حلقه‌ی دار کرد و چهارپایه را با پا، کنار زد. اما وقتی که طناب دار کشیده شد، ناگهان چوبی که طناب به آن بسته شده بود، از سقف اتاق کنده شد و از زیر آن، هزار دینار سکه‌ی طلا پایین ریخت.

پسر وقتی که طلاها را دید، خوشحال شد و دانست که پدرش از آماده کردن آن، چه قصدی داشته است. طلاها را برداشت و زندگی عاقلانه‌ای را در پیش گرفت.

بخش پیشین:

کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman
«صبح من» در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/JPOHOIJyTZxGWNSEODLvVq

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=68550
  • نویسنده : محمد عوفی
  • منبع : جوامع الحکایات
  • 56 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.