تاریخ : سه شنبه, ۶ آذر , ۱۴۰۳ Tuesday, 26 November , 2024
3
داستان دنباله دار:

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت یازدهم

  • کد خبر : 57935
  • 16 مرداد 1403 - 13:00
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت یازدهم
با عجله به سراغ جکس رفتم که دیدم با یک مداد و کاغذ منتظر من نشسته است. به محض این که مرا دید گفت: «کجایی؟ بیا که یه کشفی کردم....

مجله‌ی خبری «صبح من»: با عجله به سراغ جکس رفتم که دیدم با یک مداد و کاغذ منتظر من نشسته است.
به محض این که مرا دید گفت: «کجایی؟ بیا که یه کشفی کردم.»

ـ «همچین میگه کجایی … یه کم پیش با هم بودیم. حالا چی شده؟ به چی رسیدی کارآگاه!؟»

ـ «ببین من چند شبه نشستم چیزهایی که درباره‌ی خواب‌هات نوشتی رو خوندم. چند بار چند بار هم خوندم. معلومه که یه پیامی تو خوابت قراره بهت برسه. حالا این که ارتباط اون پرستار با خوابت چیه؟ اینه که اون خانمی که تو خواب میبینی و تو رو راهنمایی می‌کنه، هم اسم اون پرستاره‌ست…»

وسط حرف جکس پریدم و گفتم: «همین؟ … خسته نباشی … اینو که خودمم می‌دونم.»

ـ «صبر کن بذار بگم. ببین اینا هر دو یه اسم دارن. پس اونی که تو خواب میبینی، همون پرستاره‌س. فقط باید بری و ازش بپرسی که چی شده که مدام خوابش رو می‌بینی. ببین شاید یه نشونی چیزی از گذشته‌ت داشته باشه. به نظر من قراره تو به خانوادت برسی.»

ـ «چرا اینو میگی؟»

ـ «آخه تو این دنیا چی از این مهم تره که آدم بخواد تو خواب به سمتش راهنمایی بشه؟»

ـ «خب شاید خانواده نباشه … نمی‌دونم… خب حالا حرفتو بزن.»

ـ «ببین اصلا معمای سختی نیست. تو داری سخت می‌گیری. به نظر من، برو با همین پرستاره حرف بزن.»

ـ «یه بار پرستاره به من گفت تو رو به من سفارش کردن! می‌دونستم میای پیشم!»

ـ «آها! دیدی میگم … اون یه راز مگو داره که می‌خواد بگه.»

ـ «ببین ولی اون خانمی که تو خواب می‌دیدم خیلی با این پرستار فرق داره ها.»

ـ «حالا فرق داشته باشه. مهم اینه تو خواب هر دو نشونه‌ای بوده که شما رو به هم برسونه.»

ـ «آخه برسونه که چی بشه؟»

ـ «ببین تو خیلی دوست داری مرموز باشی و به همه چی خفن نگاه کنی. در صورتی که یه خوابه و تهش هم یه خبر. حالا یا به درد بخور یا مسخره. اینقدر زندگیت رو برای یه خواب و حدس، داغون نکن.»

ـ «جکس شاید از نظر تو خواب و الکی باشه ولی منی که خواب رو دیدم، اونو خواب نمیدونم و واقعا هم خواب نبود؛ عین عین حقیقت بود. من اونجا همه چی رو دیدم. حس کردم. چشیدم. اصلا همه چیش با اینجا فرق داشت. من خواب زیاد دیدم اما اینا با همه فرق داشت حتی از اینی که الان هستم و دارم با تو حرف می‌زنم هم حقیقی‌تر بود. نمی‌دونم چه جوری بهت بگم. هر بار که بیدار شدم احساس راحتی از من گرفته شده و فکر می‌کنم اومدم تو زندان. می‌خوام به اون حسه برسم. حس رهایی. سبکی. همه خوبیا…»

ـ «نمی‌دونم خودت می‌دونی. ولی خیلی خودتو درگیر نکن. یهو دیدی هیچی نبود.»

با حرف‌های جکس فکر من بیشتر شد. در خیال خودم به این رسیدم که شاید جکس راست می‌گوید. تصمیم گرفتم خودم را به بیخیالی بزنم. چند هفته‌ای طول کشید و وانمود کردم که فکری نکردم. تا این که باز خواب دیدم. اما این بار خواب، جدید بود. دیدم…

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=57935

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.