هر چه باشی، تو به ریشهات وصلی ـ قسمت چهارم
مجلهی خبری «صبح من»: چشمانم سیاهی رفت. وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم دوباره در اتاق پرستار هستم. هول شدم. میخواستم بلند شوم که سر دردم، اجازه نداد. با صدای آخ من، پرستار توجهش جلب شد. پرستار به سمت من برگشت و با لبخند ملیحی گفت: «گفتم خوابت رو دنبال کن نگفتم خودتو داغون کن… … ادامه خواندن هر چه باشی، تو به ریشهات وصلی ـ قسمت چهارم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.