رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۵۲

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای به بقیه‌ی گروه علامت داد و همراه با گروهش، از بوته‌ها بیرون پریدند. نقره‌ای از دیدن ترسی که در چشمان صدف‌پنجه موج می‌زد، سرکِیف شد. ابرویش را بالا انداخت و پرسید: «که دلتون می‌خواد؟!» صدف‌پنجه و گروهش سریع عقب کشیدند و پشت خط مرزی ایستاند. نقره‌ای میو کرد: «هنوز هم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۵۲