تاریخ : پنجشنبه, ۱۵ آذر , ۱۴۰۳ Thursday, 5 December , 2024
6
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۶

  • کد خبر : 47099
  • 11 اردیبهشت 1403 - 13:00
رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۶
قبیله‌ی آتش حالا دیگر در جنگل جا افتاده است؛ اما قبایل دیگر چندان مایل نیستند، گربه‌های خانگی در جنگل بمانند. در فصل جدیدی از زندگی نقره‌ای و کارامل، با نبردهایی سخت برای پایداری و ماجراهایی عجیب، روبرو خواهیم شد.

مجله‌ی خبری «صبح من»: سفرشان در سکوت و به سرعت انجام شد. چیزی نگذشت که به سرپایینی منتهی به چهارصخره رسیدند. بدون صبر، از سراشیبی سُر خوردند، نگاه‌های خیره و سرد گربه‌های دیگر را رد کردند، گوشه‌ای نشستند و منتظر شروع جلسه شدند.

نقره‌ای هنوز هم می‌ترسید. دست خودش نبود. این افکار، لحظه‌ای رهایش نمی‌کردند. نقره‌ای خیلی خسته بود. با اینکه چند وقت بود اوضاع قبیله بهتر شده بود، ولی هنوز هم آن قدری مشکل وجود داشت که نگذارد معاون جوان قبیله‌ی آتش، شب، چشم روی هم بگذارد.

ناگهان، به شدت خوابش گرفت. فهمید که قرار است چرتی کوتاه بزند و در خواب، پیامی بشنود. با امید به اینکه پیام، سرشار از امید و انرژی مثبت باشد، چشم روی هم گذاشت و خوابید.

خوابید. فقط یک لحظه‌ی کوتاه. شاید حتی کمتر از یک دقیقه. ولی همان یک دقیقه، باعث شد تا یک هفته نخوابد. سایه‌ی سیاه را در خوابش دید. چشمان زرد شرورانه‌اش را از میان سایه‌ها تشخیص داد. صدای گربه‌ی سایه‌ای، مو را به تن نقره‌ای سیخ کرد: «نگران نباش، نقره‌ای! اون قدر می‌ذارم اوضاع خوب پیش بره تا از خوب پیش رفتن اوضاع خسته بشی؛ اون موقع، منتظر من باش!»

از خواب پرید. بدجور نفس نفس می‌زد. خاکستری که کنارش نشسته بود، متوجه شد و پرسید: «خوبی؟!»

ناگهان نقره‌ای به یاد آورد که کجاست. خجالت کشید. کابوس دیدن در تنهایی خودش یک چیز بود و جلوی سه قبیله‌ی دیگر، ترسیدن، یک چیز دیگر.

بوران‌شاه هم به طرف او چرخید. پرسید: «چی شده نقره‌ای؟» نقره‌ای که خیلی معذب شده بود، پاسخ داد: «یه لحظه خوابم برد. کابوس دیدم.»

بوران‌شاه زیر لب گفت: «پسر بیچاره‌ی من!» و کمی بلندتر گفت: «خوشحالم که ترست رو فهمیدن؛ به همچین چیزی نیاز داشتم.»

نقره‌ای با تعجب به پدرش نگاه کرد و ابرویش را بالا انداخت.

بوران‌شاه به او چشمکی زد و به سه رهبر دیگر بر روی صخره سنگ عظیم، ملحق شد که به سردی حرکاتش را دنبال می‌کردند.

جلسه آغاز شد. حالا دیگر نقره‌ای از خوب بودن اوضاع هم می‌ترسید.

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=47099

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.