رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۱
مجلهی خبری «صبح من»: خورشید تازه طلوع کرده بود و نقرهای، خمیازهکشان تصمیم گرفت به خودش مرخصی بدهد و کمی، فقط کمی، چرت بزند. داشت به طرف لانهی جنگجویان میرفت که گربهی پیر از خودراضی جلویش را گرفت. پرسید: «چرا نیومد؟» معاون جوان به سختی خمیازهاش را مهار کرد و پرسید: «کی؟» سرخسپا صورت اخمویش … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۱
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.