رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۵

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای دندان‌هایش را به هم می‌فشرد و دمش را با بی‌قراری روی زمین می‌کوبید. زمرد کنار او نشست و با آرامش گفت: «سلام! خوبی؟ چه خبر؟» نقره‌ای که بیشتر از زمرد، حواسش به نگاه‌های خیره و پوزخندهای هم‌قبیله‌ای‌هایش بود. زیر لب میو کرد: «میشه بعدا بیای یه جای خلوت‌تر با هم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۵