رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۱
مجلهی خبری «صبح من»: گروهی که بورانشاه فرستاده بود، پس از ساعتی جستجو، بازگشتند اما با سرها و دمهای فروافتاده! راهراه اعلام کرد: «ببری و برفی و شکلات … کشته شدند!» گربهها اندوگین سر خود را پایین انداختند. ناگهان، مخمل جمعیت را شکافت و جلو آمد. با نگرانی پرسید: «گُگُگُفتی شُشُشُکلات؟» راه راه با اندوه، … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۱
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.