رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۲۸
مجلهی خبری «صبح من»: کارامل نفس نفس میزد. از ابروی راستش و شانهی چپش، خون میچکید. خوشحال از اندک فرصتی که برای استراحت پیدا کرده بود، کنار صخرهسنگ ایستاد. کارامل گردن چرخاند تا بار دیگر، نگاهی به معرکهی نبرد بیندازد. یک نظر، چشمش به خزِ خاکستری روشن و سفید آشنای نقرهای افتاد اما تا بخواهد … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۲۸
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.