رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۲۵

مجله‌ی خبری «صبح من»: وقتی همه‌ی درون محوطه جمع شدند. ببری گفت: «من با یک گروه از گربه‌ها می‌ریم تا سرعتشون رو کم کنیم. تو این فرصت، شما هم آماده بشید.» بوران‌شاه خواست مخالفت کند اما به یاد نصیحت چند لحظه پیش معاونش افتاد. با سر تأیید کرد و ببری رو به جمعیت گفت: «هر … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۲۵