تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
1
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۲۳

  • کد خبر : 40515
  • 15 اسفند 1402 - 13:00
رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۲۳
قبیله‌ی آتش حالا دیگر در جنگل جا افتاده است؛ اما قبایل دیگر چندان مایل نیستند، گربه‌های خانگی در جنگل بمانند. در فصل جدیدی از زندگی نقره‌ای و کارامل، با نبردهایی سخت برای پایداری و ماجراهایی عجیب، روبرو خواهیم شد.

مجله‎‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای دوید. با وجود برف، سرعتش کم شده بود اما تا جای ممکن، سریع می‌دوید. دوست داشت فرار کند. از باری که روی دوشش سنگینی می‌کرد، از پدر و خواهرش و قبیله‌ای که به او، امید داشتند، از دشمنان، از شنل‌پوش و از … خودش!

از شاخه‌ی بلندترین درخت قلمرو بالا رفت. آنقدر آنجا ماند تا اینکه سپیده از افق سر زد. وقتی خورشید کاملا از افق بالا آمد، نقره‌ای تصمیم خود را گرفته بود. به طرف اردوگاه بازگشت. پنجه‌اش را که داخل گذاشت، گربه‌ها با نگرانی به طرفش دویدند.

نقره‌ای قبل از اینکه کسی چیزی بگوید، میو کرد: «من با شما روراست نبودم. یه چیزی هست که باید بدونید.»

چشم‌های متعجب دور و برش را از نظر گذراند و ادامه داد: «من متأسفم. اما باید این رو بگم. ما نمی‌تونیم پیروز بشیم. غیرممکنه. دشمن ما فقط قبیله‌ی باد و امثال اونها و گربه گندهه‌ست. اون هم به سرگردگی … به سرکردگی بزرگ‌ترین دشمن من.»

گربه‌ها شروع به پچ پچ کردند. نقره‌ای سرش را پایین انداخت. شرمنده‌م که الکی امیدوارتون کردم. هیچ امیدی وجود نداره. هیچ پیروزی‌ای در کار نیست.»

محوطه‌ی باز اردوگاه، سراسر سکوت بود. هیچ کس نبود که میویی آرامش‌بخش و امیدوارکننده سر دهد. به نظر نقره‌ای، بدبختی بزرگی روی سرشان سایه افکنده بود و به هیچ شکل از جای خود تکان نمی‌خورد.

ناگهان غروب، سکوت را شکست: «به نظر شما، هوا یهو سرد نشد؟»

گربه‌ها به یکدیگر نگاه کردند. انگار همین طور بود. باد سردی در محوطه پیچید و به همراه آن، زمزمه‌ای در اردوگاه طنین انداخت: «لحظه‌ای که بوی ناامیدی به مشام من برسه، خیلی لذت‌بخشه. ناامید بمونید گربه‌ها، مأیوس باشید؛ چراکه پیروزی من قطعی خواهد بود. منتظرم بمونید.»

همه‌ی گربه‌ها انگار خشکشان زده بود. این یا توهم بود یا واقعی. اما نمی‌شد که همه با هم، دچار توهم شده باشند!

صدای کلفت میویی از پشت جمعیت، توجه‌ها را به خود جلب کرد: «امید، تنها چیزیه که ما رو قدرتمند و در نهایت پیروز می‌کنه.»

همه‌ی گربه‌ها سر چرخاندند. آنقدر در اعماق تاریک اقیانوس یأس مانده بود که به پرتوهای کوچکی از نور امید، چنگ می‌زدند.

ببری ادامه داد: «اصلا مهم نیست که اونها چند نفرند. اصلا مهم نیست که چقدر قدرتمندند. در حال حاضر، هیچ سلاحی برای ما وجود نداره به جز امید! به همین سلاح، سفت بچسبید.»

پروتوهای نور امید که از سوی ببری می‌تابید، اقیانوس قبیله‌ی آتش را غرق نور کرد. در چشمان رنگارنگ گربه‌ها، عزم و اراده دیده می‌شد.

نقره‌ای فکر کرد: «اشتباه کردی شنل‌پوش. من قهرمان امید نیستم، ببری نماد امیده!»

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=40515
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 153 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.