رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۱۴

مجله‌ی خبری «صبح من»: صبح زود، نقره‌ای، کارآموزش را برای آموزش نبرد بیرون برد. سرانجام، به مکانی رسیدند که تراکم درختان کمتر بود و محوطه‌ی کوچک و دنجی را به وجود آورده بود. نقره‌ای ایستاد، برگشت و به کارآموزش دستور داد: «حمله کن.» میونل که گیج به نظر می‌رسید، پرسید: «همین جوری الکی؟» نقره‌‎ای سر … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۱۴