رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۱۳
مجلهی خبری «صبح من»: همین که خواهر و برادر از ورودی اردوگاه داخل شدند، صدایی گفت: «نقرهای! تا الان کجا بودی؟» نقرهای سر چرخاند و ببری را دید که منتظر پاسخ است. تا دهانش را باز کرد که چیزی بگوید، کارامل سریع میو کرد: «تقصیر من بود. میخواستم یه چیزی رو بهش نشون بدم.» زمانی … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی ـ بخش ۱۳
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.