تاریخ : سه شنبه, ۱ آبان , ۱۴۰۳ Tuesday, 22 October , 2024
3
رمان نوجوان؛

رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش۷

  • کد خبر : 35901
  • 28 دی 1402 - 13:00
رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش۷
قبیله‌ی آتش حالا دیگر در جنگل جا افتاده است؛ اما قبایل دیگر چندان مایل نیستند، گربه‌های خانگی در جنگل بمانند. در فصل جدیدی از زندگی نقره‌ای و کارامل، با نبردهایی سخت برای پایداری و ماجراهایی عجیب، روبرو خواهیم شد.

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای از جمعیت پرسید: «یه سوال از همه‌تون دارم. تا الان فکر کردید که چرا تندبادشاه می‌خواد به ما حمله کنه؟»

گربه‌ها شروع به پچ‌پچ کردند. برفی پیشنهاد داد: «چون گربه‌ی خونگی بودیم؟!»

نقره‌ای سر تکان داد: «دقیقا. چون گربه‌ی خونگی بودیم. این مسأله به نقطه‌ی ضعف ما تبدیل شده و هر وقت کسی درباره‌ی اون حرف می‌زنه، عصبانی می‌شیم. قبیله‌ی باد داره بهونه میاره. آیا فقط به خاطر اینکه خون گربه‌های جنگلی تو رگ‌هامون نیست، حق زندگی توی جنگل رو نداریم؟»

نقره‌ای مکثی کرد تا نفسی تازه کند و ادامه داد: «اما با این حال ممکنه نقطه‌ی ضعف ما، به نقطه‌ی قوت‌مون تبدیل بشه و بدون اینکه تعداد زیادی نیرو از دست بدیم، پیروز بشیم.»

ببری پرسید: «چی توی سرته؟ مگه راهی هم مونده؟»

نقره‌ای به طرف او چرخید: «بله مونده. اگه تا الان فیلم‌های قدیمی آدم‌ها رو دیده باشید، هر وقت قراره بهشون حمله بشه، تله می‌ذارن و با این روش، پیروز می‌شن. مگه نه؟»

راه‌راه پرسید: «آره همه‌مون دیدیم. ولی چه ربطی داره؟»

نقره‌ای میو کرد: «خب همین دیگه. فقط ما، گربه‌های خونگی، از همچین روش‌هایی خبر داریم و گربه‌های قبیله‌ی باد، که تموم عمرشون توی جنگل بودن، با روش‌های سنتی می‌جنگند. بنابراین با استفاده از پیشینه‌مون می‌تونیم دست بالاتر رو داشته باشیم. گرفتید؟»

رعد با لبخندی مبهم گفت: «دارم کم کم می‌فهمم نقشه‌ت چیه! خیلی کلکی پسر!»

خال‌دار پرسید: «میشه بیشتر توضیح بدی؟»

نقره‌ای گفت: «خیلی ساده‌ست. ما یه سری تله توی مسیرهای منتهی به اردوگاه کار می‌ذاریم و وقتی اونها به ما حمله می‌کنند، تعدادی‌شون، توی تله‌ها گیر می‌افتن و هی کمتر می‌شن. این‌طوری وقتی به اردوگاه برسن، ما هم با تعداد کمتری روبرو هستیم و مثل آب خوردن، پیروز می‌شیم. پایان»

پیچک میو کرد: «نقشه‌ی خوبیه اما باید کامل‌تر بشه. می‌تونیم یه دروازه‌ی چوبی برای ورودی اردوگاه درست کنیم و دور اردوگاه حصار بکشیم که سرعتشون رو کمتر کنه.»

مشکی نظر داد: «می‌تونیم یک چاله درست کنیم و روی اون رو با برگ بپوشونیم. اما … ما که نمی‌تونیم چاله بکنیم، نه؟»

کارامل میو کرد: «ما نه. ولی راجر می‌تونه.»

گربه‌ها آب دهان خود را قورت دادند. یک سگ؟

خاکستری گفت: «اومدن راجر به نفع ماست. اگر اونها متوجه بشن یک سگ هم طرف ماست، بیشتر می‌ترسند!»

گربه‌ها با تردید موافقت کردند.

صدای بوران‌شاه به گوش رسید: «همه چیز نقشه‌تون درست! اما یه چیزی رو در نظر نگرفتید.»

ته دل نقره‌ای خالی شد. به پدرش نگاه کرد: «چی رو در نظر نگرفتیم پدر؟»

بوران‌شاه همچنان جدی بود. اما چشمان آبی‌ش با جدیت برق می‌زدند: «نظر من رو!»

سکوت در اردوگاه حاکم بود. بوران‌شاه چشمان خود را بست و لبخندزنان میو کرد: «با نقشه‌تون موافقم.»

غریو فریاد شادی گربه‌ها در اردوگاه پیچید.

بوران‌شاه خطاب به نقره‌ای گفت: «تو رو به مقام جنگاور ارتقا می‌دهم. به نفعته توی این جنگ برنده بشیم وگرنه اگر زنده موندم، تو رو به مقام کارآموزی برمی‌گردونم!»

نقره‌ای لبخندی زد و آب دهانش را قورت داد.

بوران‌شاه ادامه داد: «جلسه تمومه. برید پی زندگی‌تون.»

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=35901
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله‌ی خبری صبح من
  • 2429 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.