رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی -۶
مجلهی خبری «صبح من»: کارامل با صدای ببری از خواب پرید: «بیدار شید.» به زحمت از جا بلند شد. بدنش از سرما بیحس شده بود. تلو تلوخوران از لانه بیرون رفت. برادرش را پیدا کرد و پرسید: «دیشب چی شد؟» نقرهای خمیازهای عظیم کشید و پرسید: «مگه دیشب چی بود؟» فراخوان بورانشاه باعث شد کارامل … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی -۶
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.