رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای – بخش صدونوزدهم

مجله‌ی خبری «صبح من»: «هِی! کارامل، پاشو.» همراه با گفتن این حرف، سقلمه‌ای نثار کارامل شد. کارامل با خواب‌آلودگی نالید: «بذار بخوابم.» ـ دلم می‌خواست. اما بوران‌شاه فراخوان جلسه داده. کارامل غرغرکنان بلند شد و با چشمان نیمه‌بازش به خالدار نگاه کرد: «دارم میام.» وقتی که خالدار از لانه بیرون رفت، کارامل به برادرش نگاه … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای – بخش صدونوزدهم