رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای ـ بخش صد و پانزدهم

مجله‌ی خبری «صبح من»: به محض اینکه نقره‌ای خوابش برد، احساس کرد از جایی بلند، سقوط می‌کند. چشمانش را باز کرد و جنگل را دید که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. با خودش فکر کرد: «وای! نه!» و محکم به زمین خورد. خودش را تکاند. در کمال تعجب، بدنش درد نمی‌کرد. نگاهی به دور و برش … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای ـ بخش صد و پانزدهم