مجلهی خبری «صبح من»: ناگهان کسی فریاد کشید: «بچهها! کیک رو آوردن!» همه با شادی فریاد کشیدند و راه را باز کردند.
گربهها، نقرهای و کارامل را پشت یک میز کوتاه نشاندند و کیک را جلویشان گذاشتند. نقرهای با حیرت فهمید که این همه هیاهو برای کیک، در اصل برای حدود پنجاه تا تن ماهی بود که روی آنها، روکشی از سس مایونز کشیده بودند!

بلوطی، دو شمع را روشن کرد و در دو طرف کیک قرار داد و میو کرد: «هر کدوم دو تا آرزو باید کنید. یکی رو بلند بگین ولی اون یکی رو میتونین مثل یه راز، پیش خودتون نگه دارید. بعد هم شمع رو فوت کنید.» و عقب رفت.
کارامل میو کرد: «اول من میگم. با اینکه کوچیکترم ولی خانم پیشیها مقدمن!» مکث کرد و ادامه داد: «آرزو میکنم همیشه با هم باشیم؛ من و نقرهای.»
گربهها، میوی شادی سر دادند و منتظر به نقرهای خیره شدند. نقرهای کمی فکر کرد و میو کرد: «آرزو میکنم … در واقع آرزوی من هم همین بود که کارامل گفت.»
گربهها دوباره با شادی میو سر دادند. نقرهای به کارامل خیره شد. کارامل محکم چشمهایش را بسته بود و آرزو میکرد. بعد چشمهایش را باز و شمع را فوت کرد. گربههای خوشحال، میو کردند و به کارامل تبریک گفتند.
نقرهای چشمانش را بست و در دل میو کرد: «آرزو میکنم بتونم همه رو متحد کنم.» چشمانش را بازکرد و شمع را محکم فوت کرد.
آن شب نقرهای و کارامل، در پیادهروی جلوی خانهشان نشسته بودند. نقرهای پرسید: «چه آرزویی کردی؟»
کارامل میو کرد: «رویام رو آرزو کردم.»

ـ رویات؟ چه رویایی؟
ـ رویای بچگیهام. از وقتی دیگه تو رو ندیدم، این رویا رو داشتم.
ـ حالا چی هست؟
کارامل چشمهایش را بست و رویایش را تصور کرد. میو کرد: «رویام این بود که توی جنگل زندگی کنم. با کسانی که بیشتر از هر گربهای توی دنیا دوستشون دارم. با هم موش بگیریم و زیر آسمون پر ستاره، بخوابیم. تابستونا از آب خنک رودخونه بنوشیم. زمستونا توی سرما، به هم بچسبیم تا گرم بشیم. نقرهای، این رویای منه.»
کارامل چشمانش را باز کرد و به برادرش دوخت. نقرهای با حیرت به چشمان پر از حسرت خواهرش نگاه کرد و دهانش باز ماند.
کارامل پرسید: «چیه؟ این آرزوی محالیه؟ خودم میدونم. چرا این قدر تعجب کردی؟»
ـ نه، نه. یه سوال. تو. ذهنخونی بلدی؟
ـ من؟ نه. فکر میکردم خودت بهتر بلدی. چرا میپرسی؟
نقرهای میویی نکرد. فکر کرد بهتر است به کارامل چیزی نگوید. در عوض میو کرد: «هیچی. همین طوری پرسیدم. تو کتابی در مورد گربههایی که توی جنگل زندگی میکنن، داری؟ میخوام بخونم. میشه به من بدی؟»
ادامه دارد…