تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
6
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهل‌وهشتم

  • کد خبر : 22367
  • 15 مرداد 1402 - 13:04
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهل‌وهشتم
در قسمت قبل خواندیم نقره‌ای با کمک جِف و برادرش جِفِرسون، به تمامی گربه‌ها پیام رساند که در روزی مشخص، در میدان شهر جمع شوند. نقره‌ای از این بابت، اضطراب زیادی داشت و با کمک خواهرش، توانست کمی بر ترس خود از آینده، غلبه کند. اما در میدان شهر، چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟

مجله‌ی خبری «صبح من»: فردای آن روز، نقره‌ای و کارامل، در موعد مقرر، به میدان شهر رفتند. همه‌ی گربه‌های خانگی، آنجا نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند.

کارامل، پیش دوستانش رفت. نقره‌ای گربه‌ها را به صف کرد و خودش روی جدول حاشیه‌ی میدان ایستاد.

گربه‌ها همان طور با هم حرف می‌زدند. نقره‌ای گفت: «گربه‌های عزیز. ببخشید. یک دقیقه ساکت لطفاً.»

وقتی کسی توجهی نکرد، نعره کشید: «ساکت!» همه ساکت و به او خیره شدند. «ممونم. حالا بهتر شد.»

یکی پرسید: «هوا سرده. شنیدم امروز دوباره برف می‌باره. چرا ما رو اینجا کشوندی؟» همه با داد و فریاد، با او موافقت کردند.

نقره‌ای فریاد زد: «یه دقیقه ساکت باشید، می‌گم.» همه بلافاصله ساکت، به نقره‌ای خیره شدند.

نقره‌ای با دیدن پنجاه جفت چشم که به او خیره شده بودند، دستپاچه شد. آب دهانش را قورت داد و به خواهرش خیره شد. کارامل، دُمَش را به او نشان داد. نقره‌ای نفس راحتی کشید.

استرس را از یاد برد و میو کرد: «سال‌ها پیش، قبل از اینکه انسان‌ها از ما به عنوان موش‌گیر و بعد اسباب‌بازی استفاده کنند، ما تو طبیعت و جنگل زندگی می‌کردیم و از زندگیمون راضی بودیم. تا اینکه اونا مهارت ما رو در شکار موش دیدند و برای خلاص شدن از دست موش‌هایی که عذابشون می‌دادند، از ما به عنوان نگهبان خونه‌ها و مزارعشون استفاده کردند. الان هم که هزار جور وسیله برای راندن موش‌ها ساختند، از ما به عنوان یه عروسک گوگولی زنده استفاده می‌کنند. غیر از اینه؟»

گربه‌ای پرسید: «چرا اینا رو به ما می‌گی؟»
نقره‌ای فریاد زد: «من می‌خوام شما رو از این اسارت نجات بدم!»

بلوطی پرسید: «چطوری؟»
ـ من می‌خوام شما رو به جنگل ببرم تا اونجا به خوبی و خوشی زندگی کنیم. شب‌ها زیر آسمون بخوابیم و خوش بگذرونیم.

گربه‌ای داد زد: «غذا چی؟»
ـ خودمون پیدا می‌کنیم، شکار می‌کنیم و می‌خوریم.

پشمالو فریاد زد: «خطرات دیگه چی؟ سگ‌ها و روباه‌ها و …»
نقره‌ای با لبخند میو کرد: «مطمئناً ما از اونا باهوش‌تریم. مگه نه؟»

بعد از موافقت همگانی، پرتقال، دوست کارامل، میو کرد: «رخت خواب گرم و نرم چی؟ یا بالش و عروسک و کاموا و …»

نقره‌ای پرسید: «واقعاً فکر نمی‌کنید اینا یه کم تحقیرآمیزند؟ بابا، ناسلامتی ما گربه‌ایم. شکارچی هستیم. شکوه داریم. فکر کردید به شیر و ببر چی می‌گن؟ می‌گن گربه‌سان! اسم ما رو روی اونا گذاشتند. همچین موجودی باید بشینه تو بغل یه آدم و وقتی نازش می‌کنند،خُرخُر کنه؟ به نظر شما این عادلانه‌ست؟ آیا این حق ما نیست که بذاریم و بریم؟ مطمئن باشید به محض اینکه بفهمند ما نیستیم، یکی ـ دو هفته دنبالمون می‌گردند و بعد هم بی‌خیال می‌شن و یه موجود بدبخت دیگه رو پیدا می‌کنند. اگر واقعاً دلشون به حال ما می‌سوخت، ما رو اسیر نمی‌کردند. حالا کی می‌خواد به اونچه که حقشه برسه؟»

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=22367
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 324 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.