رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهل‌وچهارم

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای تمام مسیر را دوید تا وقتی به خانه می‌رسد، خورشید کاملاً غروب نکرده باشد. به موقع رسید و داخل حیاط نشست تا نفس تازه کند و همان لحظه، صاحبانش از جلوی او رد شدند، لبخندی زدند و رفتند. نقره‌ای پیش خودش فکر کرد: «واقعاً بود و نبودم برای اونها اهمیتی … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهل‌وچهارم