رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش چهلوسوم
مجلهی خبری «صبح من»: نقرهای با تعجب به گربه خیره شد. گربه، اشکهایش را پاک کرد و میو کرد: «تا حالا جوکی به این خندهداری نشنیده بودم. آخه پیشی کوچولو، تو که همهی عمرت توی یه خونهی گرم و نرم چُرت میزدی، چطوری میخوای توی این طبیعت وحشی دووم بیاری؟»نقرهای به سادگی گفت: «خب، میتونم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش چهلوسوم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.