رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش سیوپنجم
«صبح من» با رمان نوجوان: نقرهای نفس راحتی کشید. کارامل میو کرد: «حالا تُنِ ماهی رو بده ببینم!» نقرهای، تن ماهی را با پنجه به طرف کارامل هُل داد و کارامل مشغول خوردن شد. تمامش که کرد، لبانش را لیسید و میو کرد: «پنجهت درد نکنه. خیلی خوشمزه بود.»نقرهای گفت: «من که گفتم.» کارامل با … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش سیوپنجم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.