رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش سیودوم
«صبح من» با رمان نوجوان: هنوز خورشید درست و حسابی بالا نیامده بود که نقرهای بدون اینکه به کارامل چیزی بگوید، به طرف خانهی خاکستری به راه افتاد. جلوی ورودی خانه ایستاد. ذهنش به روزی برگشت که برای اولین بار، خاکستری را دیده بود و علامت کارامل را به یاد آورد. با دُمَش همان علامت … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش سیودوم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.