رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ قسمت سی ام

«صبح من» با رمان نوجوان: رعد ادامه داد: «خلاصه … یه دفعه سر و کله‌ی گربه‌های شرور خیابونی پیدا شد. ریختن توی باشگاه. استاد پیشول به ما دستور داد که بریم. خودش هم تا آخرین نفس با اونها جنگید. ما فرار کردیم. اونها ما رو تعقیب کردن. تا جایی که نفس داشتیم، دویدیم. تا به … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ قسمت سی ام